۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

گفت و گو را گفتگو می نویسم چون بر حقم

امروز مطلبی را در سایت خوابگرد خواندم در مورد صحیح نبودن طرز نگارش گفتگو و اینکه گفتگو می نویسیم تا زمانی که بفهمیم گفت و گو آیین دارد. به همه توصیه می کنم حتما این نوشته کوتاه و نغز آقای شکراللهی را بخوانند. اما خواندن این مطلب داغ دلم را تازه کرد و بر آن شدم تا من هم مطلبی در رابطه با گفتگو کردن ایرانیها بنویسم و آنرا با تجربه ام در گفت و گو کردن با غربیها به خصوص آمریکایی ها که چند سالی است با آنها به طور مستقیم سروکله می زنم، مقایسه کنم.

مطلبم را با یک خاطره آغاز می کنم:
چند ماه پیش مطلبی را در فیسبوک به اشتراک گذاشتم مبنی بر باطل بودن نظرات مدعیان تقلب در انتخابات. غوغایی به پا شد و ناسزاهایی نبود که نسیب من و نویسنده مطلب نشود. ولی در بین 40-50 نفری که نظر دادند تنها یکی دونفر (به جز خود من) بودند که مقاله را کامل خوانده بودند. بقیه فرض را بر این گذاشته بودند که مطلب "چرتی" است تنها به این دلیل که با نظر آنها مخالف است. ولی به نظرم حتی اگر مقاله چرت محض باشد وقتی فرد تلاش کرده تا از راه گفت و گو وارد شود باید با او گفت و گو کرد نه گفتگو. می شد به جای جار و جنجال ایرادهایی که به مقاله بود برای نویسنده فرستاد (کاری که آن دوتا دوست من و خود من انجام دادیم!). در نظر داشته باشید که دوستانی که من در فیسبوک دارم جزو انسانهای تحصیل کرده و فرهنگی جامعه ایرانی محسوب می شوند وای به حال بقیه!

و اما اکنون چندسالی است که در آمریکا زندگی می کنم. در کشوری که نه از فرهنگشان می دانم نه به آداب و رسومشان خیلی پایبندم و نه زبانشان را درست و حسابی صحبت می کنم. اما در طول این چندسال (به جز یکی دومورد که با چند نژادپرست برخورد داشتم) هیچگاه حس نکردم در محدودیتم. وقتی با یک غربی حرف می زنی تلاش می کند تا بفهمد تو چه می گویی. حتی اگر در حرف زدنت بارها "ام ام" کنی، افعال و ضمیرها را اشتباه به کار ببری و مطلبی که می شد در یک دقیقه گفته شود را در 20 دقیقه توضیح دهی! باز آنها صبر می کنند تا تو حرفت را بزنی روی حرفهایت فکر می کنند و سعی می کنند بفهمند منظورت چیست. چون با این فرهنگ بزرگ شده اند که هیچ کس مطلق نیست و در یک جامعه آزاد همه باید بتوانند حرف بزنند و راضی باشند.


آری هدف گفت وگو اینجا این است که نقطه ای پیدا کنند که همه راضی باشند. می دانند که یک جامعه وقتی روبه جلو حرکت می کند که هرکس با هر عقیده و مسلکی در آن حق حرف زدن داشته باشد. حرفش را می شنوند و سعی می کنند نکته های صحیح را در آن پیدا کنند. و همانطور که گفتم (حداقل تجربه من نشان می دهد) واقعا به این امر پایبندند و به آن عمل می کنند.

ولی در گفتگوی ایرانی ها، حتی اگر سر چیزهای کوچک مثل تصمیم برای رستورانی که قرار است در آن شام بخورند، هدف به کرسی نشاندن حرف است. این است که تو حقی و هرکس مخالف تو حرفی بزند دشمن است. برخورد با مخالف جزوی از فرهنگ ماست. مهم نیست چپ باشیم یا راست، جنبش سبزی باشیم لیبرال باشیم یا طرفدار حکومت حاکم. مخالف مخالف است و باید صدایش را با جاروجنجال خاموش کرد. و مسلما هرکس قدرت بیشتری دارد مخالفان را خشن تر خفه می کند. و به این دقت کنید که ما با همزبانان خود چنین رفتاری داریم. کسانی که می توانند فارسی را سلیس صحبت کنند. وای به حال روزی که فرد در صحبت کردنش لنگ بزند. او که قطعا محکوم به سکوت است!

پی نوشت: امیدوارم با این انتقاد روبرو نشوم که مدح غرب می کنم یا غربزده شده ام. چراکه چنین نیست. غرب مشکلات زیادی دارد که در جای خود گفته و می گویم ولی در رابطه با آیین گفت وگو حقیقتا از ما گامهای زیادی جلوترند.