۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

خدایا! یک نفر هم که پیداشد نظرش به نظر من نزدیک بود حالا باهام قهر کرده، چه کار کنم؟

مناجات شبانه رهبری در روزهای اخیر :دی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

این زمان بیدل سراغ دل چه می جویی ز ما

هر که آمد اندکی ما را پریشان کرد و رفت

رقص

در گوشه ای ایستاده بود و طلوع خورشید را تماشا می کرد. به طرفش رفتم. دستش را گرفتم و شروع کردیم به رقصیدن. در تابش نور آفتاب بهتر می توانستم پوست سفیدش را ببینم، لبان سرخش را و سیاهی چشمانی که مرا بی اختیار به خود خیره می کرد. باد می وزید و برگهای مرده درختان را به زمین می ریخت. و ما می رقصیدیم در آهنگ خرد شدن برگها زیر پاهایمان. آه که من سرا پا حسادت بودم. حسادت بر قطره بارانی که بر گونه هایش لیز می خرد و بر زمین می افتد. و حسادت بر شکوفه ای که در مسیر سقوطش در لابلای گیسوانش به دام افتاده بود. می رقصیدیم و می چرخیدیم، با رقص دانه های برف و چرخش شبانه روز. رقصیدیم و چرخیدیم؛ پاهایمان سست شد؛ بر زمین افتادیم وغروب خورشید را به تماشا نشستیم دست در دست هم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم/دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

آمدی جانم به قربانت ولـــی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
ســنگدل زودتر میخواستی حــالا چـــرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیسـت
من که یک امروز مهــــمان توام فــردا چرا

آمدی آمدی
آمدی جانم به قربانت ولـــی حالا چرا
بی وفا بی وفا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نازنینا مـــــا به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهـــــای کوتاه و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

تازنین نازنین نازنین نازنین نازنین نازنین
نازنینا مـــــا به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهـــــای کوتاه و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

آمدی آمدی
آمدی جانم به قربانت ولـــی حالا چرا
بی وفا بی وفا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نازنینا مـــــا به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهـــــای کوتاه و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

نازنین نازنین نازنین نازنین نازنین نازنین
نازنینا مـــــا به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهـــــای کوتاه و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

آمدی آمدی
آمدی جانم به قربانت ولـــی حالا چرا
بی وفا بی وفا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا



برگرفته از شعر شهریار

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

خدای شکست

من خدای شکستم. خدای شکست یونان. خدایی که هیچ بنده ای ندارد. نه کس به زیارتش می رود و نه دست به دعایش بر می دارد. و من اشک را از گونه هایشان می زدایم و بار را از دوش خسته شان بر می گیرم. بار ندامت، بار شکست، افسوس و حسرت.

من خدای شکستم. خدای شکست یونان. نه باد به اشاره ام می وزد و نه ابر به فرمانم می بارد. کس را رغبت پیامبریم نیست. که معجزه من شکست است و زمینیان از آن گریزان.

من خدای شکستم. ایستاده در پایین ترین سطح دره ها. آنجا که حتی نور بدان راه نیابد و از دسترس خدایان دیگر خارج شود. ایستاده ام. سالهای سالست که ایستاده ام. تنها! و در انزوای تنهایی خویش به امورات هستی می رسم. هرچند که می دانم به شکست خواهد انجامید. که من خدای شکست یونانم.

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

تو خاورمیانه همه چیز برعکسه!

"دولت سوریه با لغو قانون وضعیت فوق العاده موافقت کرد". خبرگزاریها

همینه دیگه؛ وقتی تو یه کشور در حالی که وضعیت عادیه برای 50 سال وضعیت فوق العاده اعلام می کنند، وقتی وضعیت فول العاده پیش میاد مجبورند وضعیت عادی اعلام کنند.

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

تازه نفسها

تازه نفسها مستندیست که حتی به زحمت می توان نام مستند بر روی آن گذاشت. بهتر است بگوییم تازه نفسها مجموعه ایست از صحنه های مختلف که کیانوش عیاری در تابستان 1358 جمع آوری کرده است. هرچند فضای کلی فیلم (به نظر من) به خاطر بودن در جو انقلاب مثبت است ولی کارگردان سعی کرده است تقریبا هیچ هدف خاصی را در فیلم دنبال نکند و در کل دنبال ارسال هیچ پیام مشخصی نیست. و البته همین نکته است که فیلم را به عنوان یک سند تاریخی بی طرف لایق چند بار دیدن می کند.

فیلم صحنه های مختلفی از گوشه کنار تهران سال 58 را به نمایش می گذارد. بحث و گفتگوی کارگران و اینکه از کم شدن حقوق خود ناراضیند؛ صحنه هایی از تاترهای اول انقلاب که در آن بسیاری از چهرهای سینما به چشم می خورند؛ صحنه هایی از حلبی آباد و بلای اعتیاد که گریبان مردم پایین شهر را گرفته است؛ صحنه هایی از دانشگاه تهران با بخشهایی از سخنان بنی صدر و بحثهای دانشجوی؛ همه و همه بیننده را به آن شور و هیجان و فضای اول انقلاب می برد و آزادی، تبادل افکار و همزیستی (مسالمت آمیز) تضادها در کنار هم را نمایان می کند.

این فیلم حدودا 45 دقیقه ای را می توانید از اینجا دانلود کنید.
با تشکر از وبلاگ نادا که (ظاهرا) برای اولین بار اقدام به تکثیر این فیلم بر روی فضای سایبری کرده است.

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

آنگه که روبهان به جای شیران افسار هدایت را به دست گیرند، روز مرگ کبوتران است؛ ورنه شیران را چه باک که سلاطین زمینند در هر کجا که باشند. کاش کبوتران می دانستند!

۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

به سن و سال من که باشی، خودت را در شرایطی خواهی یافت که بسیاری از هم سن و سالهایت، یا کسانی که اندکی از تو جوانترند و یا مسنتر، ازدواج کرده اند و یا در یک رابطه جدی قرار گرفته اند. آنگاه است که خواسته یا ناخواسته به قضاوت می نشینی و از خود می پرسی که آیا مسیری را که این آدمها در آن قرار گرفته اند را می پسندی یا نه. آیا از نظر تو انتخابی که کرده اند عاقلانه است.

به نظرم بسیاری از آدمهایی که یک رابطه را شروع کرده اند و یا در شرف آن قرار دارند نه از روی آگاهی بلکه تا حدودی از روی جبر و فشار جامعه و بدون کوچکترین بررسی در این راه قدم گذاشته اند و عملشان بیش از آنکه جنبه عقلانی داشته باشد جنبه هوس و نگاه کوتاه مدت دارد. جملاتی چون در آن زمان بهترین انتخاب را کرده ام و یا چاره ای جز این نداشتم، جملاتی است که گاه برزبان این افراد جاری می شود و حاکی از نارضایتی عمیقیست که از وضع موجودشان دارند.

این مقدمه را چیدم تا یک اعتراف بکنم. اعتراف به یک حسادت. حسادت به یک زوج جوان که چند شب پیش مهمان خانه گرمشان بودم. چنان گرم که حرارتش را با تمام وجودت حس می کردی. عشقی که به هم داشتند را می شد در تک تک حرکات و کلماتشان مشاهده کرد. من به آنها نگاه می کردم و از خوشبختی که داشتند لذت می بردم. آری چنین است. وقتی دو نفر در کنار هم احساس سعادت و آرامش می کنند، این حس را به تمام و کمال به اطرافیانشان منتقل می کنند و آنها را در بهشت کوچکی که ساخته اند شریک می نمایند.

به نظر من، راز موفقیت آن دو و به طور کلی هر رابطه ای در نگاه مشترک است و مطمئنم که همگان بر این موضوع توافق دارند. ولی آنچه مرزهای تفاوت رابطه ها را خط کشی می کند فهم این نکته است. این مهم است که هوشیارانه و آگاهانه نگاه کنی و مطمئن شوی که آن کس که در برابرت ایستاده است به همان افقی نگاه می کند که تو می نگری. و این چیزیست که فقدانش در بسیاری از روابطی که می شناسم به راحتی حس می شود. برعکس افراد برای فرار از تنهایی یا فشار اجتماع ویا حرف این و آن سعی بر آن دارند که به خود بقبولانند که به همان راهی رهسپارند که طرف مقابلشان. و افسوس که سخت در اشتباهند.

این نکته را هم باید اضافه کنم که وجود نگاه مشترک و یا به عبارتی شاید متداولتر تفاهم به هیچ وجه به معنای نبود مشکل و اختلاف در یک رابطه نیست که این بر خلاف سنت طبیعت و ذات آدمیست. بلکه به این معناست که دو نفر با نگاه مشترک قادرند تا سنگهایی فتاده در مسیری که در آن حرکت می کنند را از سر راه بردارند.

برای مثال چیزی که به خصوص در اینجا زیاد مشاهده می کنم (و دوستانی که مهمانشان بودم هم به نوعی به آن اشاره کردند) آن است که طرفین یک رابطه در اینجا خیلی راحت بدون وجود دیگری به یک مهمانی می روند و یا با دوستان و آدمهای خودشان رفت و آمد می کنند. این امر (در بهترین نگاه) بدان معناست که برای آنها بود و نبود طرف مقابل حالتی خنثی دارد. و این امر در نظر من با آن اصل نگاه مشترک کاملا در تضاد است. دو نفر که در یک رابطه زناشویی قرار میگیرند از باهم بودنشان به مراتب بیشتر از نبودنشان "باید" لذت ببرند. این "باید" از آنجا نشات میگیرد که یک رابطه دونفری را آغاز کرده اند و از حالت فردی به در آمده اند. و اگر چنین نباشد به همخانه هایی می مانند که جز تختی که بر آن می خوابند هیچ اشتراک دیگری ندارند و دیر یا زود آن تخت هم از انحصار اشتراکشان بیرون خواهد آمد.
علی لاریجانی، رییس مجلس، از محمود احمدی نژاد خواست که مصوبات مجلس را اجرا کند. خبرگزاریها 23 فروردین

چند ماه بعد:
لاریجانی خطاب به احمدی نژاد گفت: محمود جون، تو رو به خدا، جان مادرت، به خاطر هر دوی پدرات، لااقل یکی از این چیزایی که ما تصویب میکنیم رو اجرا کن. اینقدر ما رو ضایع می کنی جلو در و همسایه بده به خدا!!!

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

از خانه شماره 13

او برای من تنها یک نویسنده نیست. پیامبریست که جهان را آنچنان که هست در برابر چشمانم قرار میدهد و در مسیر حقیقت هدایتم میکند. هدایتی که بی شک صادقانه است.
9 آوریل سالروز خود کشی صادق هدایت است. نویسنده ای که طرفدارانش او را می پرستند و مخالفانش از او میترسند. و هر دو به یک دلیل: به خاطر قلمش. نافذ و تاثیر گذار. گویی که خواننده را با خود به فضای داستان میبرد و روح و جان او را در دست میگیرد.

این ویدئو با نام "از خانه شماره 13" از بی بی سی نگاهی کامل و تا حدودی دقیق به زندگی هدایت دارد و در آن از نامه ها، کتابها، دوستان و دغدغه های شخصی او سخن به میان می آورد. من که از دیدن فیلم بسیار لذت بردم.


From No. 37 (Az khaneh shomareh 37) from Merat on Vimeo.

كسي را كه دوست داري رها كن، اگر سوي تو بازگشت از ان تو بوده!

--شكسپير

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

سگها و گرگها

از نظر انسانها سگها حیوانات مفید و باوفایی هستند. اما از نظر گرگها سگها گرگهایی هستند که تن به بردگی داده اند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند.

--چگورا

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

از کنارش که گذشتم اخمهایش را در هم کشید. معمولا در چنین شرایطی تن می دهم به بیخیالی. لبخندی میزنم و میگذرم. گاهی زیر لب زمزمه می کنم:
با مدعی مگویید از اسرار هستی
تا بی خبر بمیرد در جهل خود پرستی

ولی امروز روز خوبی بود. از اون روزهایی که خوشحالی و دوست داری همه خوشحال باشند. می دیدم که زیر چشمی دارد مرا می پاید و سراپای وجودش فریاد میکشد که بپرس چرا اخم کرده ام. برگشتم. صدایش کردم: هی فلانی. با یک حالت انزجار برگشت. گویی میخواهم سائلی کنم. روز خوبی بود و نادیده گرفتم. نمی دانم. شاید دوباره از آن حسها داشتم که باید بچه ها را بزرگ کرد، که همه گوهر خوبی دارند. اینکه چون تو با بد، بد کنی، پس فرق چیست.

پرسیدم مشکلی پیش آمده؟ خندید و از خنده اش گویی تمام غم عالم بیرون جهید. گفت سراپا مشکل پیش آمده است، همیشه و همه جا. از آن جملات کلیشه ای همیشگی. بی معنا و مفهوم. لبخند زدم. گفتم مشکل همیشه بوده و هست ولی تو به جای اخم کردن به دنبال چاره باش. یک پاسخ تکراری برای یک جمله کلیشه ای. بی معنا و مفهوم. جوابم خیلی به مذاقش خوش نیامد. اخمهایش را بیشتر در هم کشید گویی که ابروانش را به هم گره زده باشی. تن دادم به بیخیالی. خدافظی کردم و زیر لب می خواندم:

درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت

ور از جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ، انگبین ریزی و شهد ناب

سرانجام گوهر به ‌کار آورد
همان میوهٔ تلخ بار آورد

۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

زندگی چیست؟

زندگی،
رقص تکه ابر سفید است در آهنگ باد

زندگی،
پرنده ایست پرگشوده در مهمانی مهتاب
پروازکنان تا بی کران

زندگی،
آب تنی جوجه اردکهاست در روز گرم تابستان
سر فروبرده به آب،
بی توجه به گذر سال و ماه

زندگی،
پایکوبی کرم است در بارش باران
بی آنکه بداند خوراک جوجه اردکها خواهد شد

زندگی،
دل لرزان شبنمیست
پیچیده در گلبرگهای گل لاله
از ترس نور

زندگی،
نگاه منتظر عاشق است
دوخته شده در افق

زندگی،
چشمهای توست
که جهانی را در بر میگیرد
و دستهایت
که گرما بخش دلها میشود
و سکوت من است
که در درونم فریاد می کشد

http://www.youtube.com/watch?v=YkhuZIfyOJU

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

از وقتی رفتی رابطه من با خدا شکرآب شده، ماندنت تنها شرط ما بود!!!

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم















یار و همــــــــــسر نـگرفــــــــتم که گرو بود سرم
تو شـــــدی مــــادر و مـــن با همه پیری پسرم
تو جـــگر گوشه هـــــم از شـــــیر بریدی و هنوز
مــن بیچاره همان عـاشق خونـــــین جــــــگرم
خــون دل میخورم و چـشم نظـــــر بازم جــــام
جرمم این است که صاحبـدل و صــــــاحبــنظرم
مــــن که با عشـــق نراندم به جوانی هوسی
هـــوس عشق و جـوانی است به پیرانه سرم

پدرت گــوهر خود تا به زر و سیم فــــــــــروخت
پـــــدر عشـــــق بســــوزد که در آمــــــد پــدرم
عشـق و آزادگـــــی و حـسن و جـوانی و هــنر
عجـــبا هیــچ نــــــیرزید که بی ســـــیم و زرم
هنــــــرم کاش گـــــــــــره بند زر و سیـــمم بود
که به بازار تـو کـــــــاری نگـــــــشود از هــــنرم
سیـــــزده را همه عــــــــــالم بدر امروز از شهر
مــــــن خود آن ســــیزدهم کز همه عالم بدرم

تـــا به دیـــــــوار و درش تـــــازه کـنم عــهد قدیم
گاهـــی از کوچه ی معــــشوقه ی خود میگذرم
تو از آن دگـــــری رو کــــــــــه مــــرا یاد تو بـــس
خود تو دانــــــی که مـن از کــــان جهانی دگرم
از شــکار دگــران چشـــــم و دلـــی دارم سـیر
شـــیرم و جــــوی شـــــــغالان نبـــود آبخـــورم
خون دل مـوج زند در جـــــــــــــگرم چون یاقــوت
شـــــــهریارا چــه کنــــم لـــــــــعلم و والا گـــهرم

-- شـــــــهریار