۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

آقای ابطحی کاش اندکی حس ایستادگی ندا را داشتید!

می دانم که آنچه در اینجا خواهم نوشت مورد پسند بسیاری به ویژه دوستداران و طرفداران آقای ابطحی قرار نخواهد گرفت و شاید آنها را اندکی از من دلگیر خواهد کرد. با این وجود چون می دانم خود آقای ابطحی توانایی نقد پذیری بالایی دارند (یا حداقل داشته اند) این مطلب را در نقد آنچه به عنوان اعترافات ایشان از خبرگزاریها پخش شد، می نویسم.

جناب آقای ابطحی!
یک سیاستمدار وقتی وارد عرصه سیاست می شود با علم به تمام خطرات و پیامدهای آن پا به این عرصه می گذارد. یک مبارز، یک اصلاح طلب، یک مخالف وضع موجود یا هر آنچه که نام او باشد باید زمانی نظرات و انتقادات خود را بیان کند که خود را برای دفاع از آن نظر یا عقیده تحت هر شرایطی آماده کرده باشد. سیاستمداری تنها در معاون رییس جمهور بودن خلاصه نمی شود. اصلاح طلبی فقط این نیست که مطلبی در نقد حکومت نگاشته شود. زندان رفتن، شکنجه شدن و حتی شهادت عناصر جدایی ناپذیر هر اصلاح و حرکت اصلاح طلبیست. هیچ جنبشی بی هزینه به نتیجه نخواهد رسید. و شما به عنوان یک چهره شناخته شده سیاسی باید قبل از پا نهادن در این جنبش خود را برای عواقب آن آماده می کردید. یا نمی بایست به میدان وارد می شدید یا اگر وارد شدید اساسا باید تا آخرین نفس ایستادگی می کردید.

من نمی دانم که در زندان بر شما چه گذشته است. از نوع شکنجه ها روحی و روانی و داروهایی که به شما می دهند اطلاع دقیقی، جز آنچه از گوشه و کنار به گوش می رسد، ندارم. اما یک چیز را به خوبی می داند. عده ای جوان در همان زندانها و زیر همان شکنجه ها جان دادند. مرحوم روح الامینی و بسیاری دیگر در همین زندانها و زیر دست همین شکنجه گران به شهادت رسیدند. آیا شما فکر می کنید که آنها نمی توانستند با یک اعتراف دروغین خود را از شر بازداشتگاه خلاص کنند. آیا فکر می کنید ندا آقا سلطان یا سهراب اعرابی و یا بسیاری از شهیدانی که هنوز هویتشان فاش نشده نمی دانستند با آمدن به خیابان با جان خود بازی می کنند؟

یقین بدانید می توانستند و می دانستند. اما آنها هدف داشتند. هدفی والا و وارسته که برای رسیدن به آن از جان خود گذشتند. آری اینان خود را فدای آزادی و دمکراسی کردند. اینان خود را فدا کردند تا این دولت نتواند مشروعیت خود را حفظ کند. اینان در برابر این دولت ایستادند. و شما با همکاری با این دولت به خون آنها خیانت کردید.

جناب آقای ابطحی!
مهم این نیست که آیا جامعه اعترافات شما را باور می کند یا نه. مهم این نیست که آیا اعتقادات و باورهای کسانی، که با عشق رسیدن به مطالباتشان به خیابانها آمدند و با دست خالی در جلوی عده ای چماقدار و مزدور ایستاند، به لرزه خواهد افتاد یا نه. مهم همکاری شما با این دولت است. دولتی که مردم آنرا خائن می دانند.

ممکن است عده ای به من این خرده را بگیرند که شما در زندان هیچ اطلاعی از آنچه در بیرون می گذشته نداشتید. آری این حرف درست است. شاید شما در زندان از خونهای ریخته شده با خبر نبودید. شاید مسوولان زندان نمی گذاشتند صدای میلیونها ایرانی که در حمایت از شما و اعتقادات و راه شما گام بر می داشتند را بشنوید. اینها همه صحیح است. اما نکته اینجاست که شما یک باور و اعتقادی داشتید و به خاطر این باور و اعتقاد به زندان افتادید. و اگر واقعا به باور خود ایمان داشتید تحت هیچ شرایطی نمی بایست آنرا به حراج بگذارید.

جناب آقای ابطحی!
شما خوب می دانستید که این دولت از اعترافات شما بهره برداری سیاسی خواهد کرد و خوب می دانید که با این کار او را در رسیدن به اهدافش یاری کردید. هدفی که مطمئنا به آن نخواهد رسید. آری مشروعیت این دولت از چشم مردم افتاده است، و امروز حتی اگر خود آقای موسوی هم بیاید و اعتراف کند که اشتباه کرده است، کمتر کسی حرف او را باور خواهد کند. این مردم می دانند که این دولت برای بقا دست به هر کاری می زند. این مردم دیده اند که چگونه دولت سعی در حذف مخالفان خود دارد. شهادت ندا خاطره ایست که از ذهن هیچ ایرانی پاک نخواهد شد. اینان می دانند. می دانند و باز شجاعانه ایستاده اند تا حق خود را پس بگیرند. و این حق است که چنین مردمی از رهبران خود بخواهند که اگر نه قدمی جلوتر بلکه لااقل در کنار اینان گام بر دارند. کاش آنروز که از مردم خواستید مشروعیت این دولت فریبکار را نپذیرند، اندکی به آنچه می کنید فکر می کردید. کاش دوستدارن و طرفداران خود را در میانه راهی که شروع کرده اید تنها نمی گذاشتید. کاش اندکی شجاعت محسن روح الامینی یا محمد کامرانی در شما نیز بود. کاش اندکی حس ایستادگی ندا را داشتید.

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

احوال محمود عاشق و رحیم معشوق

ابراهیم نبوی هر چند شاعر نیست اما اگر اندکی پرهیز کند و چند صباحی لب به ترشی نزند بعیید نیست یک شاعر نیمچه نیمه از آب در بیاید. مطلب زیررا که به صورت نثر نگاشته شده از وبلاگ ایشان کش رفته ام.

به دنبال مطرح شدن معاونت اولی رحیم اسفندیار مشائی یار غار و گل بی خار دولت نهم که میراث دولت نهم را خورده و قرار است معاون اول دولت دهم شود، و معلوم شده که یک روابط غیرافلاطونی و شاید هم افلاطونی بین آن رئیس کودتا و این میراث خوار استعمار وجود دارد، یکی از آقایان رابطه بین این دو نفر را به رابطه شمس و مولوی تشبیه کرد. ما هم یکی از اشعار مولوی را تغییرات دادیم، خدا از سر تقصیرات ما بگذرد.

یـار مـرا، غار مـرا، یاور بیکار مـرا

یار تویی، غار تویی، خواجه!(1) نگهدار مرا

آخ تـویی، اوخ تـویی، سارق صاندوخ(2) تویی

صاحب هر بوق توئی، محرم اسـرار(3) مرا

هاله منم، واله منم، رئیس هشت ساله منم

صاحب میراث تویی، افسر و سردار مرا

بهره تویی، سود تـویی، دولت محمود تویی

رابط استاد تویی، وصل به دیدار(4) مرا

ناز تویی، باز تویی، صاحب هر گاز(5) تویی

صاحب باتوم منم، چاقوی(6) بسیار مرا

یاور کودتا توئی، رهروی مقتدا تویی

زور بزن زور بزن، سخت بکن کار( 7) مرا

قطره تویی، پماد تویی، قرص تویی، ضماد تویی

جام بده، زهـر بده، بیش مـیـازار مرا

هم قر و اطوار توئی، هم سبب کار تویی

رقص کنی(8) رقص کنان، قر بده این بار مرا

بابای داماد منم، نوچه استاد منم

باد منم، بید منم، هیچ (9)مپندار مرا

هسته هر بسته منم، در چو توئی دسته منم

دسته به دست گیر و برو، بیش بمفشار مرا

حجرهء بازار منم، منشاء آزار منم

برجی و پاساژ توئی، راه دِه ای یـار مـــرا

باد تویی، رایحه ای، روح توئی

چون گل خرزهره تویی، خدمت بسیار مرا

دوغ منم ماست تویی، طرح هولوکاست(10) تویی

دوست شدی با تل آویو(11)، این همه اسرار مرا

روز تویی، سوز تویی، قوز بالا قوز تویی

آب منم، کوزه منم( 12)، آب ده این یار مرا

دانـه تـویی، دام تـویی، گوهر دردانه تویی

پخـتـه تـویی، خـام تویی، سوخته(13) مگـذار مرا

یک تـن اگـر کـم شودی، توی دلــم غم(14) شودی

فعلا وایستا تو کنار، بازی و بازار مرا

ماه تویی، چاه تویی، آه تویی، کاه تویی

هر چیز با آه(15) تویی، ول بکن این بار مرا

زیر نویس ها:

1) خواجه نگهدار مرا: آقا مواظب باش من رئیس جمهور بشم، بعدا از خجالت تون در می آم.

2) صاندوخ: (جمع- صنادیخ)، نوعی تلفظ خودمانی صندوق های گمشده آرای مردم که چهار مورد آن در یک کتابخانه در شیراز، تعدادی در ستاد نیروی دریایی، و تعدادی در زیر زمین موزه هنرهای معاصر کشف شده است.

3) محرم اسرار: کسی که آدم حرف هایش را به او می زند تا او بعدا آن حرف ها را به مصباح یزدی بزند و الخ.

4) وصل به دیدار: کسی که وقت ملاقات را از آن یکی آقا می گیرد، جور کننده دیدار با انواع مولانا، هوشنگ خان، پیروز خان و سایر خوانین.

5) صاحب هر گاز: در اینجا صاحب گاز دو معنی دارد، یکی محسنی اژه ای است که صاحب گاز اول شناخته شده و دوم هر کس که گاز اشک آور داشته و به مخالفان دولت بزند.

6) چاقو: یک چیز دراز که با آن کودتا می کنند، ولی پس از تشریح جسد، معلوم می شود گلوله خورده است.

7) سخت بکن کار مرا: منظور این است که موقعیت مرا سخت و محکم کن و صبر کن بعدا تو را بیاورم.

8) رقص کنی رقص کنان: اشاره به مراسم استانبول که تا آخرش نشسته بود و انگار هاله نور دیده چشم از خانومه برنمی داشت و حتی پلک هم نمی زد.

9) هیچ مپندار مرا: شاعر دچار واقع گرایی مفرط شده است.

10) طرح هولوکاست: یک طرح که توسط محمد علی رامین و چند مجنون دیگر مطرح شد و باعث شد تعدادی لیلی آواره شوند.

11) تل آویو: مردم کشوری به اسم اسرائیل که شنبه باید جابجا شوند و بروند آلاسکا ولی یکشنبه مردمان خوبی هستند و دوستشان داریم.

12) آب منم، کوزه منم: اشاره به اینکه بذار در کوزه آب شو بخور.

13) سوخته مگذار مرا: با توجه به مسائل پس از انتخابات و شعارهای مردم در پشت بام ها و این جور چیزها محل دقیق سوختگی مشخص نیست. شاید قلبش باشد، ولی اگر قلبی وجود نداشت، احتمالا جای دیگر مطمئنا وجود دارد.

14) توی دلم غم شودی: یعنی ناراحت می شوم و می روم کاراکاس یا جمکران یا هر جایی که عکسم را بگیرند.

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

چرا اسفندیار رحیم مشائی معاون اول می شود؟

چندی پیش احمدی نژاد که در حال حاضر سکان دولت دهم را در دست دارد، آقای رحیم مشایی را به عنوان معاون اول خود معرفی کرد. این نام با مخالفت شدید طیف طرفدار دولت مواجه شد و حتی اعتراضات را به جایی رساند که آقای خامنه ای نامه ای به رئیس دولت نوشت و از او خواست تا در تصمیم خود تجدید نظر کند.

این اولین بار نیست که رحیم مشایی کانون توجهات و اعتراضات قرار می گیرد. او که در دولت گذشته معاونت سازمان میراث فرهنگی را به عهده داشت در یک سخنرانی جنجالی مردم ایران را دوست مردم اسراییل نامید. این جمله چنان هیاهوی به راه انداخت که رهبری را به واکنش واداشت و او در یک سخنرانی صراحتا اعلام کرد:"اینکه بگوییم مردم ایران دوست مردم اسراییل هستند سخن درستی نیست".

قشر مذهبی جامعه ایران نیز چندان دلخوشی از آقای مشایی ندارند. او با شرکت در جلسه ای که زنان نیمه عریان در آن به رقص مشغول بودند احساسات مذهبی عده کثیری را برانگیخت. اما سوال اصلی اینجاست که چرا آقای احمدی نژاد علی رغم مخالفتهای فراوان همفکرانش رحیم مشایی را به سمت معاون اولی خود بر می گزیند؟ هر چند این دو نفر پیوند خانوادگی بسیار نزدیکی با یکدیگر دارند، اما نویسنده مقاله معتقد است علت چنین امری ورای یک پارتی بازی و خویشاوند سالاریست.

در یک جامعه مثل جامعه ایران که صدای مخالف به راحتی حذف می گردد و حکومت هر اعتراضی که در جهت حرکتش نباشد سرکوب می کند چنین امری کاملا طبیعی است. در واقع در چنین جامعه ای دولت هیچ گونه ضرورتی برای پاسخ گویی نمی بیند و هر مانعی بر سر راه خود را به راحتی حذف می کند. برای نمونه باید به انتخابات اخیر مراجعه کرد که در آن عده زیادی از مردم به اعتراض به نتیجه اعلام شده پرداختند. ولی بر خلاف آنچه در جوامع دمکراتیک می گذرد، حکومت به جای رسیدگی به نارضایتی ها به سرکوب مخالفان برخاست و این سرکوب تا آنجا پیش رفت که شخص رییس جمهور معترضان را خس و خاشاک نامید.

به بیان دیگر در جامعه ای که دولت خود را ارباب مردم می داند به خود اجازه می دهد هر آنچه را که به صلاح می داند به اجرا در آورد و هیچ توجهی به مخالفان نمی کند. در این جامعه هر کس با حکومت هم صدا نیست از گردونه حذف می گردد. مهم این نیست که چه کسی و به چه علتی اعتراض می کند، مهم آن است که اعتراض پسندیده نیست و دولت هیچ گونه انتقادی را بر نمی تابد. در چنین جامعه ای مرز بین خودی و ناخودی بسیار کوتاه است و برای هیچ کس استثنا قائل نمی شود. برای نمونه می توان به کسانی همچون عماد افروغ اشاره کرد که زمانی خودی حساب می شدند و به محض کوچکترین انتقادی به دایره ناخودی ها پرتاب شدند.

بنابراین به عقیده من انتصاب آقای رحیم مشائی به معاونت اول یک بازی سیاسی برای انحراف افکار عمومی از حوادث اخیر نیست (یا لااقل دلیل اصلی محسوب نمی شود) بلکه در ادامه مسیری است که این دولت آنرا آغاز کرده است. مسیری که جز خودکامگی انتهای دیگری ندارد.

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

کوتاه به آیت الله هاشمی

حدود نیم ساعت دیگر نماز جمعه این هفته تهران به امامت هاشمی رفسنجانی برگزار خواهد شد. نماز جمعه ای که به نظر خیلی ها بار سیاسی آن بسی سنگین تر از بار معنوی آن است. حتی بعضی ها آنرا سیاسی ترین نماز جمعه در تاریخ ایران می دانند. مطالب زیادی در این زمینه نوشته شده و پیش بینیها و پیشنهاد های متعددی مطرح شده است. در اینکه خیل عظیمی از مردم در نماز جمعه این هفته شرکت خواهند کرد، شکی نیست. شک اینجاست که آیا نتیجه مطلوب حاصل خواهد شد؟ من نمی خواهم وارد پیش داوری شوم و ترجیح می دهم سکوت اختیار کنم و منتظر بمانم. فقط در حد خود و به عنوان یک ایرانی دلسوز سخنی را هر چند کوتاه خطاب به آقای هاشمی خواهم نوشت:
آقای هاشمی! بدان که مرزها در ایران کاملا پررنگ شده اند. دیگر خطی به نام میانه وجود ندارد. امروز هر فردی یا با مردم است یا دربرابر مردم. سعی مکن (هر چند که می دانم خواهی کرد) کدخدا منشی پیشه کنی. سعی مکن هم بر نعل بکوبی هم بر میخ. سعی مکن از کسانی حمایت کنی که دیگر جایگاهی در میان مردم ندارند. سعی مکن هر چند می دانم خواهی کرد اما همچنان امید دارم!

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

طنز سیاسی

آچين و واچين، پاهاتو ورچين!

توي چند روز گذشته بعضي از نشريات و جريانات، شروع به انتقادهايي کردند که:«چرا دولت کنوني کشته شدن مسلموناي چيني رو محکوم نکرده و از اين جور ايرادا.»
آخه يکي نيست به اينا بگه چطور شما ميليوني ميريزين تو خيابون و با سکوت، اعتراض ميکنين اشکالي نداره بعد حالا که دولت داره به خاطر اعتراض به کشتار مردم چين سکوت ميکنه، شد بد؟ تازه از کجا معلوم معترضان چيني از وزارت کشورشون مجوز گرفته باشند؟ يکي ميگفت به خاطر فيلترينگ و سانسور شديدي که تو چين وجود داره، دولت چين نميتونه درد دلاشو به بيرون انتقال بده وگرنه دونه به دونه افشا ميکرد که چه جوري يه عده قليل تحت تاثير جوسازيهاي رسانههاي خارجي، خودشونو زدن کشتن!(اسنادش هم تو بانک مرکزي چين موجوده). حيف که نميدونم «خس و خاشاک» به زبان چيني چي ميشه وگرنه به دولتمرداي چيني ميگفتم ماهيت اين عده قليل چيه. ضمنا با بيش از يک ميليارد جمعيتي که تو چين هست اگه پليسش تير هوايي هم شليک ميکرد بيشتر از 156 نفر کشته ميشدن.پس نتيجه ميگيريم که کار کار انگليسيهاست!
علاوه بر اينها از رسانه ملي هم انتقاد ميشه که چرا خبرهاي چين رو منعکس نميکنه. لازم به ذکره که چون اصولا صدا و سيما از خبر چيني بدش مياد، رسالت خبرياش اجازه نميده که خبرهاي چين رو پخش کنه.
در آخر هم اينکه يه مثل قديمي هست که ميگه:«آدم چيني باشه ولي چيني نباشه!» يعني خوبه آدم، مثل چينيها تو اقتصاد پيشرفت کنه ولي مثل چيني شکننده نباشه

بر گرفته از روزنامه اعتماد ملی شماره 967

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

یأس و نامیدی

اکنون حدود یک ماه از انتخابات ریاست جمهوری می‌گذرد. انتخاباتی که با شور و اشتیاق و موج عظیمی از اراده مردم برای تغییر آغاز شد. افسوس که همه چیز در یک چشم به هم زدن کاملا بر عکس شد. اراده‌ای که عزم خود را جزم کرده بود تا احمدی نژاد را از کار بر کنار کند، خود را در برابر سدی دید که اراده و نظر خود را بالاتر از نظر تمامی ملت می‌داند. یک گروه تمامیت خواه که ثابت کرد حاظراست به هر قیمتی حتی به قیمت ریختن خون دهها (و شاید اگر لازم باشد صدها و هزاران) انسان بی گناه موجودیت خویش را حفظ کند. به نظر من این مهمترین دست آوردی بود که حاصل کشور شد. مسلما حاصل چنین کشفی یأس و نامیدیست، امری که امروز بر فضای کشور سایه افکنده است. آری به جای آنکه آن شور و اشتیاق تبدیل به اهرمی شود که ایران را با سرعت به سمت جلو براند، تبدیل به ترمزی شد که جامعه را از حرکت باز داشت. جامعه امروز جامعه افسرده است، جامعه که می داند حق انتخاب، اظهار نظر ویا حتی اعتراض ندارد و این افسردگی قطعا به ضرر کشور تمام می شود.

برای نمونه حوادث اخیر قطعا روی میزان خروج دانشجویان از کشور اثر خواهد گذاشت. ایران در سال گذشته از نظر میزان خروج نیروی متخصص از کشور در رتبه اول قرار داشت و با این اتفاق تلخ مسلما برتری خود را با شکافی عمیقتر حفظ خواهد کرد. و جای بسی تامل است که مسؤولان کشور به جای اندیشیدن راهی برای نگه داشتن نخبگان، خود آنان را تشویق به ترک وطن می کنند. البته به نظر عده ای خالی شدن ایران از نخبه گانش به نفع دولت کودتاست چراکه موانع کمتری در برابر خود خواهد دید. شاید این تعبیر در کوتاه مدت درست باشد ولی در درازمدت آنان را وادار می کند تا برای کوچکترین کارها دست به سوی شرق و غرب دراز کنند و سر به آستان کشورهایی گذارند که متفکران ایرانی بی شک از پایه های اصلی آنها به شمار می روند.

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

سلطنت طلبی ممنوع!

چند روز پیش مطلبی را در وبلاگ ابراهیم نبوی خواندم تحت عنوان "خانم رجوی شما لطفا ساکت". او در این مطلب که به حالت نامه گونه خطاب به مریم رجوی نوشته شده است، این ادعای خانم رجوی که طرفدار انتخابات آزاد در ایران می‌باشد را زیر سوال برده است. من هم به شدت با آقای نبوی موافقم. آدمهایی چون مریم رجوی عمری را با خشونت، ترور و سرکوب آزادی ،حتی برای نزدیکان خود، به سر برده‌اند. باور این موضوع که چنین انسانهایی با این پیشینه بتوانند طرفدار آزادی و حقوق بشر باشند بسیار دشوار است. من در ادامه مطلب آقای نبوی می‌خواهم به گروه دیگری اشاره کنند که عمری را در سرکوب و کشتار مردم بی دفاع سپری کرده‌اند و امروز علم دفاع از آزادی و انسان دوستی برافراشته‌اند.

این اقایان نمی دانند که سلطنت طلبی اساسا با آزادی و دمکراسی مغایر است. من نمی دانم چطور این آدمها می توانند از یک طرف حقی ویژه و برتر برای پادشاه قائل باشند و از طرف دیگر دم از برابری و آزادی بیان بزنند. اصولا این یک اصل پذیرفته شده است که هر جا یک قدرت غیر مسوول بر سر کار باشد، قدرتی که خود را موظف به پاسخگویی نمی داند این قدرت بی شک به فساد کشیده می شود.

انگار این آقایان یادشان رفته که محمدرضا شاه به بهانه مبارزه با توده و اتحاد چپ چه خفقانی را در جامعه ایجاد کرده بود. اگر امروز احمدی‌نژاد طرفداران خود را خش و خاشاک می‌خواند 6-35 سال پیش ازهاری نیز مخالفین را بزدلانی نامیده بود که شبها بر بالای پشت بام نوار روشن می‌کنند. اگر امروز احمدی‌نژاد ایران را در شرایطی با ثبات ترین کشور دنیا می‌نامد که نیروی انتظامی و بسیج به سرکوب مردم مشغولند، در سال 1356 (1978 میلادی) کارتر ایران را جزیره امن می‌خواند جزیره‌ای که تنها یک سال بعد اسیر موج انقلاب مردم شد.

آقایان سلطنت طلب، انگار شکنجه ها، غارتها و سرکوبهای مراد خود را فراموش کرده‌اید. فراموش کرده اید که هر دو شاه پهلوی با دیکتاتور بر سر کار آمده‌اند. فراموش کرده‌اید که مردم ایران هرگز در زمان این دو کودتاگر حاکم بر سرنوشت خود نبودند بلکه بر عکس اعلی حضرت حاکم بر مال و جان و فکر مردم بودند. نکند شما 13 آبان 57 را از یاد برده‌اید. چگونه دم از دفاع از آزادی و دفاع از دانشجو سر می دهید؟

به هر حال من در اینجا قصد ندارم به جنایات شاهان ایران چه در سلسله پهلوی، چه قاجار، چه صفوی ... اشاره کنم. بحث من چیز دیگریست. به نظر من اساسا سلطنت طلب طرفدار آزادی اجتماع نقیضین است. دو مقوله ای که هرگز یکجا جمع نمی شوند. بنابراین خواهشا سعی نکنید جنبش آزادی خواهی مردم ایران را به نفع خود بچرخانید که این امر نا ممکن است. مردم ایران طرفدار آزادیند. آنها به دنبال حاکم شدن بر سرنوشت خویشند و هرگز به کسانی با کارنامه‌ای به سیاهی کارنامه شما یا مجاهدین خلق اجازه دخالت نخواهند داد.

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

حذفی نه چندان ناخوشایند!

دیروز تیم ملی فوتبال ایران از راهیابی به رقابتهای جام جهانی 2010 بازماند. اما به جرات می‌توان گفت که بسیاری از ایرانیان از این حذف خیلی ناراحت نشدند. حضور در جام جهانی فوتبال و کسب موفقیت در آن یک افتخار ملی برای هر ملتی محسوب می‌شود. اما چرا اینبار ایرانیان بر خلاف گذشته چندان از مرگ این افتخار ناراحت نشدند؟ دلیل آنرا می‌توان در حوادث اخیر جستجو کرد. امروز در ایران مردم خود را در مقابل حکومت می‌یابند. حمله و ضرب و شتم مردم و توهین کلامی به آنها هیچ نتیجه‌ای جز بیگانگی مردم از دولت ندارد. دولتی که باید برآمده از مردم باشد امروز خود را با زور بر مردم تحمیل می‌کند. در چنین شرایطی مردم افتخارات ملی را نه افتخار خود بلکه همچون چماقی می‌یابند که با دست دولت بر سر آنها کوبیده خواهد شد. به بیان دیگر، این ذهنیت در جامعه شکل گرفته است که در صورت راهیابی ایران به مسابقات جام جهانی، احمدی‌نژاد آنرا نه یک افتخار ملی بلکه افتخاری برای دولت خود قلمداد می‌کند دولتی که بیگانه از متن جامعه ‌است.
این چنین دلسردی و بی توجهی به افتخارات ملی پیامدهای سوئی بر جامعه خواهد داشت. بطور کلی در جامعه‌های دیکتاتوری و خودکامه، شور و اشتیاق برای پیروزی و موفقیت بسیار کمتر از جوامع دمکراتیک است. شاهد این مدعا را می‌توان به سادگی در دنیای امروز مشاهده کرد. مردم در این جوامع خود را حاکم بر سرنوشت خود نمی‌یابند و این امر امید به زندگی را در آنها کاهش می‌دهد. فرار مغزها از جمله دیگر معزلات یک جامعه خودکامه است. سیل عزیمی از جوانان که امروز از ایران به هر نقطه‌ای از جهان خارج می‌شوند از همین امر نشات می‌گیرد. به هر حال من در اینجا قصد ندارم به تجزیه تحلیل جامعه شناسی بپردازم. قصدم گوشزدی به مسئولان نظام است که منشی که در پیش گرفته‌اند حاصلی جز عقب افتادگی کشور و تنفر روز افزون از دولتمردان نخواهد داشت.

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

بازی انتخاباتی دولت و حوادث اخیر!


این روزها ایران صحنه های خونباری را تجربه می کند. خیابانها شلوغ است و هر روز شاهد راهپیمایی و تظاهرات خودجوش در شهره و مناطق مختلف هستیم: تهران، اصفهان، شیراز... شبکه خبری CNN ناآرامیهای اخیر را بزرگترین و جدی ترین ناآرامیها پس از انقلاب توصیف کرد. نیروهای لباس شخصی به دانشگاهها حمله کرده و بسایری از دانشجویان زخمی و مجروح شده‌اند. از تعداد کشته شدهگان خبرهای ضد و نقیضی به گوش می‌رسد اما کشته شدن حداقل هفت نفر موثق است. فرای این اتفاقات و حوادث یک سوال بسیار جدی و مهم و در عین حال ساده مطرح است: چرا؟ چرا وضع به این صورت درآمده‌است. من در این مقال سعی می‌کنم تا بر اساس شواهد تحلیلی از آنچه در ایران در حال گذر است ارائه دهم.

تمام این اتفاقات تحت یک محور اصلی می‌چرخد و آن اینکه احمدی‌نژاد و دوستانش می‌بایست بر سر قدرت باقی بمانند. آنها می‌پنداشتند با عوام فریبی، ارائه آمار دروغ و انتقاد تند از دولتهای قبلی می‌توانند همانند 4 سال پیش مردم را با خود همراه کنند. اما ورود مهندس موسوی اندکی معادلات را بر هم زد. مهندس موسوی نخست وزیر دوران جنگ بود یعنی دورانی که از آن به عنوان دوران مقدس یاد می‌شود. او به خاطر فعالیتهایش در آن دوران تبدیل به اسطوره شده بود تا آنجا که تمامی جناحها سعی می‌کردند او را نزدیک به خود معرفی کنند. بسیاری از مردم او را یار صمیمی امام می‌شناسند و از دوران نخست‌وزیری او به نیکی یاد می‌کنند.

به دلایل برشمرده در بالا، تخریب موسوی کار آسانی شمرده نمی‌شد. وقتی احمدی‌نژاد با موسوی مناظره می‌کند خود را در برابر او بازنده می‌بیند و این ترس است که او را به انجام کارهای شتابزده وا می‌دارد. منتسب کردن مهندس موسوی به هاشمی و متهم کردن هاشمی به فساد مالی نشانه واضح از ترس احمدی‌نژاد است. او فکر می‌کرد دوباره می‌تواند بر موج تنفر از هاشمی سوار شود همان گونه که در دوره دوم انتخابات در 4 سال پیش با استفاده از همین موج به قدرت رسیده بود. اما با شجاعت، صداقت و ساده زیستی واقعی مهندس موسوی این ترفندها راه به جایی نبرد. اینجا بود که ایده تقلب در انتخابات قوت گرفت. محتشمی پور 3-4 روز قبل از انتخابات در مورد تقلب هشدار داده‌ بود. سرانجام در روز موعود همان گونه که محتشمی پور پیشبینی کرده بود شبکه اس‌ام‌اس (پیامک) و اینترنت قطع شد. نیروی انتظامی در شب انتخابات مانور قدرت برگزار کرد و صدا سیما در تمامی روز طرفداران کاندیدای بازنده را به آرامش دعوت می‌کرد. این اقدامات در تاریخ انتخابات ریاست جمهوری بی‌سابقه بود.

گروه تمامیت خواه فکر می‌کرد از راه تقلب آسان و مطمئن به هدف خود -که همانا ماندن بر سر قدرت بود- خواهد رسید و به خیال خود تمام جوانب را در نظر گرفته بود تا با یک برنامه‌ریزی دقیق و منسجم صرفه‌نظر از نتیجه رای گیری احمدی‌نژاد را پیروز میدان معرفی کند. این راه یک راه آزموده شده بود. 4 سال پیش نیز این گروه با جابه جا کردن چند صد هزار رای در دور اول انتخابات کروبی را از دور خارج کرد و تجربه نشان داده بود که صدای اعتراض به جایی نخواهد رسید. اما یک نکته کلیدی نادیده گرفته شده بود: مردم. مردمی که با جان و دل در انتخابات شرکت کرده بودند و موسوی را برگزیده بودند نمی‌توانستند این خیانت به آرای خود را نادیده بگیرند. حضور چندهزار نفری خودجوش مردم در خیابانها در روز بعد از اعلام نتایج زنگ خطری بود برای متقلبین که اینبار نمی‌توانند به آسانی بر خیانت خود سرپوش بگذارند.

مشاهده این موج اعتراضات مردمی به نتیجه انتخابات، گروه احمدی‌نژاد را شکه کرد و نتیجه این شک دست زدن به اعمال غیر منطقی و شتابزده بود. حمله به دانشگاهها و کتک زدن دانشجویان، خار و خاشاک خواندن معترضین، تیر اندازی به راهپیمایی کنندگان و ... همه و همه نشان دهنده وحشت و ترس جناح حاکم است. آنها خوب می‌دانند که این کارها نه تنها کمکی به بحران نمی‌کند بلکه آنرا وخیم تر میسازد و می‌دانند که حتی اگر موفق شوند موج اعتراضات را خفه کنند آتشی خواهد بود که هر آن بیم آن می‌رود که دوباره اوج بگیرد. اما نکته اینجاست حضور مردم و اعتراض آنها خارج از پیش‌بینی بوده و همین امر است که دولت را وادار به عکس العمل احمقانه کرده‌است.

بنابراین من معتقدم هر چند احمدی‌نژاد و یارانش مراحل اول تقلب را به خوبی برنامه‌ریزی و اجرا کردند اما با حضور مردم تمامی معادلات آنها به هم ریخت. اکنون تمامی هدف و تلاش این گروه این است تا موج اعتراضات را خاموش کنند و مردم به پا خاسته را به خانه‌ها برگردانند.

۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

سخنی با تحریمی ها پس از انتخابات!

قبل از انتخابات دوستانی بر این امر معتقد بودند که باید چون گذشته انتخابات را تحریم کرد و به این روش با پایین آوردن تعداد مشارکت، مشروعیت نظام را زیر سوال برد. و امروز که دولت با یک کودتای سیاسی تمامی رای مردم را به نفع خود چرخانده است دوستان تحریمی ناشیانه بر این باورند که تصمیمشان بر تحریم انتخابات کاملا صحیح بوده است و تازه گاهی انگشت سرزنش را سوی کسانی می گیرند که در انتخابات شرکت کرده اند و به قول خودشان باعث بالا رفتن مشروعیت آن شده اند. من در اینجا می خواهم چند مطلب را به این دوستان متذکر شوم:
اولا: تقلب وسیع صورت گرفته بیش از همه این نکته را آشکار می سازد که دولت وقت هیچ ابایی در جعل آشکار حقایق ندارد. بنابراین چه مردم در انتخابات شرکت می کردند یا نمی کردند، دولت خیلی راحت مشارکت 80% مردم را اعلام می کرد. بنابراین شرکت نکردن در انتخابات هیچ کمکی به کم کردن مشروعیت از نظام نمی کرد.

ثانیا: شرکت گسترده مردم در انتخابات باعث شد تا نظام چهره واقعی خود را به همگان نشان بدهد و نشان دهد در بی رحمی حتی به نزدیکان خود نیز رحم نخواهد نکند. چه ما در انتخابات شرکت می کردیم چه نمی کردیم این دولت بر سر قدرت می ماند. اما امروز با مشارکت عظیم پیروز میدان ما هستیم نه دولت. چرا که دولت را وادار به عکس العمل غیر منطقی کردیم. عملی که تا مدتها گریبانگیر او خواهد بود و باعث کاهش بیش از پیش آبرویش در سطح بین المللی خواهد بود.

ثالثا: این کودتای سیاسی چیز تازه ای نبود. اتفاقی بود که مشابه آن را در چهار سال پیش شاهد بودیم: کنار زدن کروبی و آوردن احمدی نژاد! با این تفاوت در آن زمان پایین بودن سطح مشارکت به احمدی نژاد و دوستانش این امکان را داد تا خیلی ساده و با حداقل سروصدا این کار را به انجام برسانند. اما این بار بر خلاف انتظار این گروه تمامیت خواه، صدای تقلب در هفت آسمان پیچید و دستشان را رو کرد و مردم را بیش از پیش در برابر نظام قرار داد. مردمی که اینبار با پوست و گوشت خود دروغ و فریب را حس کردند و فهمیدند این دولت برای ماندن بر مرکب قدرت دست به هر کاری خواهد زد و حتی حاضر است چون رژیم گذشته به سرکوب گسترده مردم کشورش دست زند.

رابعا: به نظر من امروز وقت آن است تا تمامی مطالباتمان را از نظام وصول کنیم. یادتان باشد که این دولت در سطح بین المللی تقریبا هیچ دوست و هم پیمانی ندارد (البته به جز برادر چاوز!!!) و تنها اتکایش بر این بود که با تبلیغات و هیاهوی دولتهای دیگر را قانع کرده بود که نماینده مردم ایران است. اما امروز و با این اتفاقات همه فهمیدن که این دولت نه تنها نماینده مردم ایران نیست بلکه یک دولت کودتاست که دست به سرکوب مردم می زند. این امر نظام را به قعر انزوا خواهد برد. نداشتن پشتوانه مردمی و انزوای بین المللی یعنی مرگ یک حکومت. بنابراین برای بقا نظام مجبور است به مردم باج دهد و البته این کاملا بستگی به ما دارد که تا چه حد بر سر مطالبات خود پا فشاری کنیم.

سر آغاز...

بالاخره من هم به جرگه وبلاگ نویسان پیوستم. هر چند در گذشته اعتقاد زیادی به وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی نداشتم و سعی می کردم به جای آن در جلسات و گردهمایی ها شرکت کنم و با آدمها مستقیما وارد بحث شوم. به نظرم در یک بحث دو یا چند نفره این تنها کلمات نیستند که مفاهیم را منتقل می کنند. ژست گوینده، حرکات دست، تن صدا و خیلی موارد دیگر در بهتر فهمیدن منظور گوینده سخن موثراند. حال آنکه آنچه شما در یک وبلاگ می خوانید یا می نویسید هیچ یک از پارامترهای برشمرده شده را ندارد.
ولی امروز که هم به علت مشغلات زندگی و هم به خصوص به علت دوری از کشور خیلی مجال رفتن به جلسات و بحثهای طولانی مدت را ندارم بهتر آن دیدم که برای حفظ ارتباطاتم شاید یک راه خوب همانا وبلاگ نویسی باشد. علاوه بر این، در این زمان که این مطلب را می نویسم ایران در شرایط بحرانی به سر می برد و دولت تقریبا تمامی سایتهای غیر خودی را بسته است. بنابراین من هم به عنوان یک ایرانی حال که نمی توانم مستقیما بر اتفاقات داخل ایران تاثیر بگذار شاید با این راه بتوانم رسالتم را در حفظ ایران و آزادی آن به انجام برسانم.