۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

عید 1391

باد می وزد، و ابرها را گریه کنان با خود به دور دستها می کشاند. خورشید لبخند زنان راه می رود و به تک تک درختان سلام می دهد. پرستوهای مهاجر آوازخوانان به دهکده بر می گردند و مهمان شکوفه ها می شوند. رودخانه مثل همیشه پر آب است ولی ماهیان شور و حال خاصی دارند. بالا و پایین می پرند و سعی می کنند خود را به آسمان آبی برسانند. بوی سنبل در همه جا به مشام می رسد و در جای جای دهکده مردمان یکدیگر را در آغوش گرفته اند. همان مردمانی که تا دیروز از خانه هایشان بیرون نمی آمدند. صدای ساز و آواز در هر گوشه و کناری بلند است. زمین بلند بلند می خندد برای خدا که امروز مهمانش است شراب می ریزد.

ای کاش همیشه طبیعت این چنین زیبا بود. کاش همیشه دلها پر از محبت بود. کاش همیشه مهمانی ها بر پا بود. کاش همیشه پرستوها در دهکده می ماندند. کاش همیشه همه عاشق بودند. کاش همیشه اول بهار بود!