۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

وقتی آدمی دلش برای کسی تنگ میشود، به این معنی نیست که میخواهد با او باشد، شاید فراموش کرده چرا نباید با او باشد!

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

نوسازی پالایشگاهها

احمدی نژاد بعد از انفجار در پالایشگاه آبادان گفت "ایران آمادگی دارد صنعت تمام کشورهای اسلامی و صنعت نفت کشورهای تولید کننده نفت را نوسازی کند." ایسنا
--
وی مراحل این طرح نوسازی را به شرح زیر برشمرد:
ابتدا پالایشگاه را منفجر می کنیم. سپس پول هنگفتی به روسها می دهیم تا پالایشگاه را از نو بسازند و در نهایت منتظر اتمام پروژه می نشینیم. البته در این حین ممکن است مبالغ هنگفت دیگری هم به روسها کمک کنیم.

زنده باد خاتمی چه موافقم باشد چه مخالف‬

فرقی نمی کند موافق باشیم یا مخالف ، دموکراسی در سرزمینی متولد می شود که تاب شنیدن نظر مخالف را داشته باشند. که رقابت سیاسی ، چند دستگی و چند حزبی بودن گروه ها را به جان هم نیندازد و کسی را با دیگری دشمن نکند. این روزها که حتی هواداران سید محمد خاتمی به نقدش می نشینند فرآیند روزهایی ست که خاتمی بر صندلی قدرت تکیه زد اما ژست دیکتاتورها را به خود نگرفت و فضای نقد را برای همه باز گذاشت. بسیاری از دوستداران خاتمی کسانی هستند که باور دارند شاید روزی برسد که همراه و هم خط او نباشند دیگر . شاید روزی برسد که مخالف جهت او حرکت کنند و با او همنظر نباشند چرا که آزاد اندیشی سر فصل باورهایشان بود چرا که دیگر سیاست را همراه با آرمان گرایی نمی خواستند تا درگیر تعصبات کورکورانه و تنگ نظری نشوند تا کسی را بت نکنند و دیکتاتور نسازند ... خواستم خاتمی را نقد کنم به یاد حرف روزهای انصرافش افتادم که بر خلاف اصرار هوادارانش به نفع موسوی کنار کشید و گفت شاید جمعه پیروز انتخابات باشم اما مرد روز شنبه موسوی ست نه من .... حالا که عده ای فرصت به دست آمده را غنیمت می شمارند و چاک قلم ها را به تحقیر و توهین خاتمی شکافته اند و الفاظ رکیک و تهمت نثارش میکنند دوباره می فهمم که هنوز فرهنگ سیاسی ما راه زیادی دارد تا به رشد برسد و خدا را شکر میکنم که حرکت جنبش سبز ایران مانند جنبش های منطقه شتاب زده و سریع به تحولات عظیم نرسید و چنین کند و آرام به راهش ادامه داد چرا که آن سوی تحول ، سیاستی مدرن و دموکرات در انتظار مردم نبود . شاید روزی در جهت مخالف سید محمد خاتمی بروم شاید ، اما حرمتش در دلم باقی ست و قدردانم هماره چرا که آنچه او به نسل من آموخت می ارزد به یک قرن سیاست این سرزمین که ( زنده باد مخالف من ) بهترین سرفصل آموزه های سیاسی من بود . پس زنده باد سید محمد خاتمی چه موافقم باشد چه مخالف‬

منبع: صفحه فیسبوک هیلا صدیقی

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

خشکسالی

چند سالیست در شهر ما خشکسالی آمده است. گاوهای لاغر، گاوهای چاق را خورده اند و بی رقیب حکمرانی می کنند. تنور بازار سیاه گرم است و عده ای بی دغدغه از آب گل آلود ماهی می گیرند.
در شهر ما محبت نایاب شده است. وفا رخت بر بسته و معرفت... آه، معرفت! غریبی که در گوشه ای رو به قبله خوابیده است. اینجا قحطی حاکم است و آنان که دستانشان به خون انسانیت آلوده است امروز فرمانروای دلهایند.
جای شلاق نامردیها و خیانتها هنوز بر پشت آدمیان گرم است. نفس ببریده اند و به امید ظهور روزی بهتر دست به دامن زالوها شده اند. زالوها خون می مکند و آنان را بیش از پیش بی حال و افسرده می کنند.
مدعیان دوستی، امروز، جز به انتقام نمی اندیشند و هنوز از قبایشان بوی تعفن و خیانت به مشام می رسد. افسوس که آدمیان حواسشان را به خشکسالی از دست داده اند.
امروز اشک و فهم دو کالای بی ارزشند و هیچ کس را ابایی از دروغگویی و ریاکاری نیست. کفتاران درس اخلاق می دهند و روبهان قاضیان معرفتند. کلاغان قار قار کنان در آسمان شهر پرواز می کنند و بالاهای سیاهشان خورشید را دزدیده است.
هیچ کس را نای بلند شدن نیست. هیچ کس را توان فریاد زدن نیست. همه اینجا نشسته ایم به انتظار مرگ یا که شاید باران رحمت فرود آید؛ که در شهر ما خشکسالی آمده است!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

"بسیج برای مقابله با 'جریان انحرافی' آماده می‌شود". خبرگزاریها

بعد حالا هی بگین چاقو دسته خودشو نمی بره!!!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران با "خلاف شرع و قانون اساسی" دانستن تصدی ریاست سازمان های ملی جوانان و تربیت بدنی، هشدار داد که ادامه عهده دار بودن مسئولیت در این دو پست، برای روسای این دو سازمان "مشکل‌ساز خواهد شد".

-- زورتون به بابا نمی رسه چرا بچه رو میزنید؟!!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

بازی کثیف به قلم مسعود بهنود

مقاله بهنود راجع به سخنان چند روز پیش خاتمی به نظرم محشره. خیلی از نظرات و نوع دیدگاه این مرد (بهنود) خوشم میاد:

...

می دونم که نباید دلم به حالش بسوزه. می دونم که
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت / صحبت احمق بسی خونها که ریخت
ولی دست خودم نیست. گاهی حماقت آدمها به قدری بزرگه که دلت براشون میسوزه. دلت میسوزه از اینکه میبینی یه نفر نمی فهمه و حتی نمی دونه که نمی فهمه. دلت میسوزه که میبینی حتی کوچکترین اراده ای از خودش نداره و با حرف این و اون بالا و پایین میشه و همه ازش سو استفاده می کنند و از تو هم کاری بر نمیاد.
می دونم که داره چوب حماقتش رو می خوره ولی دلم براش میسوزه!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

دریاچه

امروز از روی صندلی چرخدارم بلند شدم. کمی پاهایم را کشیدم، چندین بار بالا پایین پردیم و شروع کردم به دویدن. همیشه می خواستم دونده شوم. از وقتی که روی این صندلی چرخدار می نشستم؛ و آدمها را می دیدم که با کفشهای کتانی سفیدشان و گامهایی بلند به این سو و آن سو می دوند دوست داشتم دونده شوم.

بارش گرمای خورشید بدنم را نوازش می دهد. درختان شکوفه بارانند و نسیم خنکی می وزد. من می دوم و به جلو می روم. سعی می کنم گامهایم را بلندتر بردارم. می خواهم هرچه سریعتر حرکت کنم. به کجا نمی دانم. می دان که دویدن را دوست دارم.

سراپا خیس در عرق شده ام. نور خورشید سورزان است. به این فکر می کنم که اندکی بایستم و استراحت کنم. ولی وقتی صندلی چرخدارم را می بینم جان تازه ای می گیرم. نفس عمیقی می کشم و سعی می کنم گامهایم را هرچه بلندتر بردارم. همیشه دوست داشتم دونده سریعی باشم.

صدای خش خش برگها زیر پاهایم آهنگ خاصی دارد. مدت زیادیست که در حال دویدنم. اینرا از لختی درختان می توان فهمید. در پاهایم احساس خستگی زیادی می کنم. خسته ام و وقتی از کنار صندلی چرخدارم می گذرم این خستگی دو چندان می شود. شک دارم که هرگز از کنار این دریاچه دور شوم. یاد آنروزها می افتم که می خواستم دونده شوم. می خواستم به بالای بلندترین قله ها برسم و از آنجا دریاچه را تماشا کنم. می خواستم دونده شوم و به جلو بتازم.

دیگر خستگی توانم را بریده است. بر صندلی چرخدارم می نشینم و آدمها را تماشا می کنم که در حال دویدنند. می دوند و به جلو می روند. ولی افسوس که هرگز از کنار این دریاچه بیرون نخواهند رفت.

گاهی وقتا برا اینکه بفهمی چرا ارتباطت رو با یه نفر قطع کردی، بهتره سعی کنی یه تماس کوچولو باهاش بگیری!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

اخه یکی نیست بگه...

"فتنه سبز پتانسیل و ظرفیت اجتماعی ندارد" احمدی مقدم در واکنش به تظاهرات 25 اردیبهشت گفت: "من تصور نمی کنم که چنین اتفاقی [تظاهرات] بیفتد، ولی در هر صورت برای احتمالات حداقلی هم تهمیدات و تدابیر لازم را اندیشیده ایم."

من نمی دونم اینا دوره هم جمع میشن به حرفهای خودشون نمی خندند؟!! یعنی یکی نیست به این بابا نمی گه که "آخه اگه ظرفیت و پتانسیل ندارند چرا شما اینهمه تمهیدات و تدابیر می بینید. اگه هم دارند پس تو برا چی میای مصاحبه میکنی"!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

شوخی با نیما یوشیج

ای آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر دارد میبرد ماشینتان را
یک نفر دارد میدزد آن کیفتان را
می برد تا بیکرانها که نمی دانید!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

تاخیر در تصویب بودجه

"مجلس ایران پس از 2 ماه تاخیر، بودجه سال 1390 را تصویب کرد". خبرگزاریها

10 سال بعد:
"مجلس ایران پس از 1 سال تاخیر بودجه سال 1400 را در سال 1401 تصویب کرد".
100 سال بعد:
"مجلس ایران در حال بررسی بودجه 20 سال گذشته است. در همین رابطه آیت الله جنتی که اخیرا رکورد سن حضرت نوح را شکسته است از تلاش نمایندگان مجلس تقدیر کرد".
ماشالا ماشالا چه جوون بودم اون موقه ها، خوبه اینا عکسای الانم رو ندارند.

[بن لادن در حال مشاهده یه برنامه خبری راجع به خودش]

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

همراه

قطار سوت بلندی می کشد و آرام آرام ایستگاه را ترک می کند. در کوپه خود نشسته ام و از پنجره به بیرون نگاه می کنم. از دشتها، کوهها و رودخانه ها می گذرم؛ قطار به جلو می رود و من به عقب پرتاب می شوم.

به آن روزی که ستاره زهره را چیدم و در دستان گرمت پنهان کردم. دور تا دور شهر را دیواری به بلندای دیوار چین کشیدم تا حتی نور خورشید هم به خلوتمان راه نیابد. روی شنهای ساحل قدم می زدیم و خود را به آغوش باد سپرده بودیم.

جهان در قلمرو ما بود. تو با آن صدای دلنشینت لالایی می خواندی و سکوت سراسر کیهان را در بر گرفته بود. من جوان بودم با آن جسارت جوانی و این تجربه پیری. باران می بارید و غبار غرور را از چهره مان می شست. یادم هست آسمان آن روزها هنوز آبی بود.

به چشمانت خیره نگریستم و گفتم که به سفر خواهم رفت . تو خندیدی و جهانی را روشنایی بخشیدی. سوار بر قطار شدیم. قطار سوت می کشید و به جلو می رفت. از دشتها، کوهها و رودها می گذشت و ما از پنجره به بیرون نگاه می کردیم.

سوت قطار خواب را بر چشمانم پاره می کند. برای پیاده شدن آماده ام. در ایستگاه مردمانی را می بینم که به استقبال مسافرین خویش آمده اند. من هم به دوردستها می نگرم و با خود فکر می کنم کاش چنان کرده بودم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

کلامی از حافظ

روز هجران و شب فرغت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شب های دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی حد و شمار آخر شد

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

Source Code

به نظرم Jake Gyllenhaal بازیگر متوسط رو به خوبیست. او چه در فیلم ضعیفی چون Prince of Persia بازی کند و یا چه با کارگردان بزرگی چون David Fincher همراه شود، همواره بازی معمولی قابل قبولی را از خود به نمایش می گذارد. فیلم جدید او با نام source code نیز از این قاعده مستثنا نیست.

سناریوی source code بر پایه ی یک ایده قدیمی استوار است که چند سالیست رونق بازار فیلمهای علمی تخیلیست و آن وجود فضاهای موازی در عالم هستی می باشد. کمک گرفتن از حافظه کوتاه مدت، نویسنده souce code را قادر ساخته است تا نقش اول داستان را به عقب برگرداند تا بتواند عامل بمب گزاری در قطاری که به سمت شیکاگو در حرکت بوده است را پیدا کند. حافظه مربوط به شخصیست به نام Sean که خود مسافر این قطار بوده و اکنون حافظه اش در بدن Gyllenhaal قرار گرفته است؛ یک خلبان آمریکایی که 2 ماه پیش در عملیاتی در افغانستان به شهادت رسیده است.

با کمک گرفتن از حافظه "شان"، Gyllenhaal به عقب بر میگردد تا شخص بمب گذار را پیدا کند. او پس از بارها سعی و خطا موفق می شود و با دادن نشانی شخص خرابکار از حادثه ای دیگر جلوگیری می کند. او بعلاوه در مسیرش به عقب از انفجار قطار نیز جلوگیری می کند و از همین نقطه است که فرضیه جهان موازی رخ نمایی می کند. قطار به راه خود ادامه می دهد و Gyllenhaal در "لباس شان" و دوست دختر "شان" (Michele Monaghan) یک زندگی تازه در جهانی دیگر را آغاز می کنند.