بی خبر

صفحات

  • صفحه اصلی
  • خبری از بی خبر

۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

نيست در شهر نگاري كه ربايد دل ما را/گر هست منم آن جنون و شیدایی
با ایمیل ارسال کنیداین را در وبلاگ بنویسید!‏هم‌رسانی در X‏در Facebook به اشتراک بگذارید‏اشتراک‌گذاری در Pinterest
پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحهٔ اصلی

گذر عمر

  • ◄  2014 (1)
    • ◄  دسامبر (1)
  • ◄  2013 (22)
    • ◄  اکتبر (1)
    • ◄  ژوئن (3)
    • ◄  مهٔ (2)
    • ◄  آوریل (3)
    • ◄  مارس (6)
    • ◄  فوریهٔ (5)
    • ◄  ژانویهٔ (2)
  • ◄  2012 (19)
    • ◄  دسامبر (1)
    • ◄  نوامبر (4)
    • ◄  اکتبر (1)
    • ◄  مهٔ (3)
    • ◄  آوریل (1)
    • ◄  مارس (3)
    • ◄  فوریهٔ (4)
    • ◄  ژانویهٔ (2)
  • ▼  2011 (107)
    • ◄  دسامبر (1)
    • ◄  نوامبر (1)
    • ◄  اکتبر (2)
    • ◄  سپتامبر (5)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئیهٔ (6)
    • ◄  ژوئن (12)
    • ▼  مهٔ (19)
      • نيست در شهر نگاري كه ربايد دل ما را/گر هست منم آن ...
      • وقتی آدمی دلش برای کسی تنگ میشود، به این معنی نیس...
      • نوسازی پالایشگاهها
      • زنده باد خاتمی چه موافقم باشد چه مخالف‬
      • خشکسالی
      • "بسیج برای مقابله با 'جریان انحرافی' آماده می‌شود"...
      • شکایت ایرنا از کیهان
      • علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران با "خلاف شرع و قانون...
      • بازی کثیف به قلم مسعود بهنود
      • ...
      • دریاچه
      • گاهی وقتا برا اینکه بفهمی چرا ارتباطت رو با یه نفر...
      • اخه یکی نیست بگه...
      • شوخی با نیما یوشیج
      • تاخیر در تصویب بودجه
      • ماشالا ماشالا چه جوون بودم اون موقه ها، خوبه اینا ...
      • همراه
      • کلامی از حافظ
      • Source Code
    • ◄  آوریل (19)
    • ◄  مارس (11)
    • ◄  فوریهٔ (19)
    • ◄  ژانویهٔ (11)
  • ◄  2010 (48)
    • ◄  دسامبر (17)
    • ◄  نوامبر (13)
    • ◄  اکتبر (8)
    • ◄  سپتامبر (2)
    • ◄  اوت (3)
    • ◄  ژوئیهٔ (5)
  • ◄  2009 (11)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئیهٔ (5)
    • ◄  ژوئن (5)

پست های پرطرفدار ماه

  • زندگی
    زندگی آرام است بسان قایق کوچکی که در موجهای طوفان زده بالا و پایین می شود. زندگی زیباست بسان آخرین برگ زردی  که بر زمین می افتد. گرم است...
  • خاطره
    به چشمانش که نگاه کردم خندید. من هم خندیدم. روز اول تابستان بود. درست یادم هست. دستش را گرفتم و شروع کردیم به راه رفتن. بوی شب بوها در ه...
  • رستوران
    دستم را بلند می کنم. مرا میبیند و به سمتم می آید. روی صندلی روبرویم می نشیند، نگاهی به اطراف می کند و می گوید عجب رستوران قشنگیست. جمله...

اینار و ببین:

  • Memories and Movies
  • تنها برای خودم
  • مستی و راستی
  • دختر خندان
  • روزگاران...
  • قهوه و سیگار
  • هاج و واج
  • دوست دارم سرما بخورم!
  • تزاد
  • از به، به از
  • خوابگرد
  • کتابخانه فارسی
  • وبلاگ ابراهیم نبوی
  • نیک آهنگ
  • وبلاگ دکتر مهاجرانی
  • مسعود بهنود
  • دکتر شیرزاد

اشتراک در

پست‌ها
Atom
پست‌ها
نظرات
Atom
نظرات

بشمار

زمینه Awesome Inc.. با پشتیبانی Blogger.