۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

آتش

تو نمی دانی آتش عشقی که از این آتشفشان برمی خیزد به کجا زبانه می کشد. حتی باران اشکهای شبانه را هم خیال رام کردن این زبانه ها نیست. مرا نهی کردند که این آتش را درمانی نباشد و از تو تنها خاکستری به جای خواهد گذاشت. گفتم درد سوغات هوشیاریست. مرا دیگر جز سوختن حسی نیست. باشد تا خاکسترم نیز مهمان باد شود و به گوشه و کنار سفر کند. پیامم را بی واسطه به او برساند که برای آمدنش راه را روشنایی بخشیده ام و به انتظار نشسته ام.  

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

گاهی همه چیز شبه یک رویاست. نه رویای من، رویای یک نفر دیگر.  من فقط می توانم نقشی را بازی کنم که او به من داده است! آیا وقتی بیدار شود چه احساسی نسبت به من خواهد داشت؟

Shame(Ingmar Burgman)