۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

روز مهندس

ریشه یابی مشکلات مسلما امریست ضروری و مفید چرا که تا حد خوبی از پیش آمدی دوباره جلوگیری می کند. با این وجود آنچه گاه به فراموشی سپرده می شود آن است که رفع مشکل کنونی اگر ارجح به ریشه یابی نباشد    انزل نیست. حال آنکه در کشور ما مورد اول به خوبی انجام می گیرد. مقالات، مصاحبه ها و نوشتار های زیادی پیدا می شود (و از جمله خود این نوشتار) که سعی در ریشه یابی مشکلات می کنند و حتی گاه راه حلهایی نیز ارائه می شود. حال آنکه کسی به دنبال حل مشکل و پیگیری میلیونها راه حل ارائه شده نمی رود. برای نمونه نگاه کنید سالیان درازیست که هر نسل، نسل قبل خود را به بی کفایتی، ساده لوحی و کج فهمی متهم می کند و مشکلات امروز را ناشی از تصمیمهای غلط آنها می داند. حال آنکه همین نسل نمی کوشد تا اندکی از ناراستیهای به وجود آمده (حال به هر دلیلی) را مرتفع نباید. چنین دیدگاهی به دنیا و موانع رو به رو حاصلی جر انباشت هر روزه ناکارمدیها ثمره دیگری به بار نمی آورد. 

به امید آنکه روزی مهندسان واقعی زمام امور را به دست گیرند و برای کاستیهای کنونیمان راه کارهایی عملی به اجرا در آورند.

۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه


شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

باز می پرسی چه شد که عاشق حیرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است
تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابرو کمان بی فایده است
در من عاشق توان ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

کاظم بهمنی

۱۳۹۱ بهمن ۲۸, شنبه

گفت مدتهاست که کلامی ننوشتی، دقیقا دو سال و چهارده ماه و چهل و چهار روز.
گفتم چند صباحیست وارد جریان زندگی شده ام.

۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

عشق چیست؟


در باب عشق و اثرات آن بر زندگی بشر، چه از دید موافقان و چه از دید مخالفان، مطالب زیادی نگاشته شده و می شود و خواهد شد. نمونه اش مقاله ی ذیل است که اخیرا روی وبسایت بی بی سی به آن بر خوردم.


 
موضوع عشق یکی از موضوعات جنجال برانگیز است. از آن موضوعاتی که در هر مجلسی می توانی حرفش را پیش بکشی و برای ساعتها مجلس را با آن گرم نگه داری. ولی به نظر من در بسیاری از این بحثها یکی دو نکته کلیدی همیشه از قلم می افتد که دوست دارم در اینجا به آنها اشاره کنم.
موضوع اول آنکه وقتی از مضرات عشق سخن می رود (مثل همین مقاله بالا) به مراتب به نمونه هایی اشاره می شود که در آن یک عشق به نفرت بدل شده و یا در مدت زمان کوتاهی آتش آن فرو نشسته است. این در حالیست که گام اول در هر بررسی علمی، هرس کردن نمونه های آزمایش است. باید مطمئن بود که مواردی که به آنها اشاره می شود اساسا در حوزه عشق و رابطه عاشقانه می گنجد. به نظر من خیلی از انسانها از روی تنهایی یا ترس از بی کسی رو به عاشق پیشگی می کنند. این جور آدمها نه در پی آن احساس عمیقی می روند که به یک فرد خاص پیدا می کنند بلکه از شبهای سرد و سیاه تنهایی می گریزند و به اولین کسی که بتواند آنها را از این تنهایی برهاند چنگ می زنند و به غلط برچسب عاشقانه به رابطه شان می چسبانند. بسیاری از رابطه های عاشقانه ای که من می شناسم ریشه در همین مساله دارد و مسلم است که پایانی جز شکست نخواهد داشت.

دیگر آنکه وجود رابطه های با دوام و پایداری که بدون عشق آغاز شده اند برهان خلفی بر اثبات عدم وجود عشق نیست. مسلما برای داشتن یک رابطه پایدار و لذت بخش عشق تنها گزینه نیست، یکی از گزینه هاست (و شاید زیباترین آنها). همان گونه که برای جهان دیده شدن  سفرکردن یکی از راهاست. این که عده ای برای لذت بردن از طبیعت به پارکهای شهری می روند زیبایی و ارج رفتن به جنگل و گم شدن لابه لای درختان جنگلی را انکار نمی کند. 

عکس: Eternal Sunshine of the Spotless Mind

۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

برف

روی صندلی چوبی کوچکم نشسته ام. چای می نوشم و از پنجره رقص دانه های برف را تماشا می کنم. این طرف و آن طرف می روند. بالا و پایین می شوند. دستهای هم را می گیرند، و در آهنگ باد می چرخند تا به دانه های  دیگر روی زمین بپیوندند. یادت هست؟‌ نشستن دانه ها روی زمین را دوست نداشتی. آنها را با دست جمع می کردی و به هوا می انداختی. افسوس که این بار سریع تر و غمگین تر بر زمین می نشستند. گریه می کردی. ترا در آغوش می گرفتم و نوازش می کردم. نگاه کن. همه جا یک دست سفید شده است. این دانه ها زشتیهای زمین را می پوشانند. دیگر زمین سوخته مدرسمان سیاه نیست.  در خیابانهای شهر دیگر چاله ای نیست. نگاه کن شیشه شکسته ماشین پدر ترمیم شده است.
تو عاشق بارش برف بودی. با دانه ها می رقصیدی و این طرف و آن طرف می دویدی. من می کوشیدم پایم را جای پاهای تو بگذارم. روی برفها دراز کشیدی و به آسمان خیره شدی. آرزو کردی که همیشه برف ببارد. من خوابیدن روی برف را دوست نداشتم. سردم بود. دوست داشتم به خانه برگردم. زیر کرسی بشینم، چای داغ بنوشم و از پنجره، رقص دانه های برف را تماشا کنم!