۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

روزگار تاریک

















زان روز تیره و تار خواهم بنالم امشب
بر عشق رفته بر باد خواهم ببارم امشب

ساقی بیا که جامت محرم شود شبم را
با یک بغل پیاله خواهم بخوابم امشب

با یک نگاه دلدار دل از کفم برون شد
از چشمها و دلها خواهم بخوانم امشب

هم دین و هم دلم را دادم به چین زلفش
از کرده ام پشیمان، مست و خرابم امشب

از چاه سرد چشمش بر آسمان گریزم
از این مکان تاریک پا در فرارم امشب

با خنجر خیانت خورشید آرزو مرد
خورشید دیگری را خواهم بسازم امشب

حامد از چه گویی کز وصف خارج آید
از گنگی زبانم خواهم بنالم امشب

یا رب به اشک چشمم، از من بلا بگردان
با یک دل شکسته غرق نیازم امشب