۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

دنیای بزرگسالی

یادم هست که وقتی بچه بودم یکی از بزرگترین آرزوهام بزرگ شدن بود. دوست داشتم آدم بزرگ شوم. دوست داشتم از دنیای کودکی با تمام محدودیتهایش پر بکشم به دنیای بزرگسالی. دنیایی که برای من زمینه ای بود برای پایان دادن به محدودیتهای، دردها و ناتوانیهای کودکی.

و افسوس که نمی دانستم که در دنیای آدم بزرگها این دردها، محدودیتها و ناتوانیها صدها برابر می شود. نمی دانستم که در دنیای کودکی با تمام نقصانهاو ضعفهایش سلاحی دارم که قدرتمندتر از تمامی سلاحهای روی زمین. خیال پردازی، خیال برای فردایی بهتر، خیال برای به دست گرفتن آینده، خیال برای سفر در کهکشانها.

و افسوس امروز این پرنده خیالم آرام آرام از خانه دلم رخت بر می بندد. واقع گرا شده ام. می دانم که برای سفر در کهکشانها میلیارها دلار هزینه لازم است. می دانم که برای رسیدن به هر چیز سالها صبر و زحمت لازم است. دیگر نمی توانم ساعتها به سخنرانیم برای برقراری صلح در جهان فکر کنم. چرا که می دانم بی فایده است.

آری در دنیای بزرگسالان همه چیز واقعی است. فرشته آرزوها وجود ندارد. در عوض هر علتی را معلولیست. قصر شکلاتی جایش را به چهار دیواری داده است که به آن خانه می گویند و از سنگ و گل ساخته شده است.

چقد خشن و زشت است دنیای آدم بزرگها!!!