۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

باز گشت

باید نوشتن را آغاز کرد. نوشتن تنها ابزاری است که انسانهای رانده ای چون من به دست دارند. ما که از منوی لذایذ، تفکر را برگزیدیم (چون کم خرج ترین است) نوشتن برایمان تنها رابط با دنیای خارج است. دنیایی که گاهی درک فرایندهای آن تقریبا ناممکن است.
تفریبا بعد از وقایع انتخابات 88 مطلبی ننوشتم. بار این اتفاقات که بر مشکلات زندگی در خارج اضافه شد تا حدی کمرم را خم کرد و ریشه خلق کلمات را سوزاند. اکنون که تا حدی از این شُک بیرون آمده ام و در لابلای هوای آلوده دور و برم گاهی فرصت نفس کشیدن پیدا می کنم می خواهم بنویسم. بنویسم تا بهانه ای شود برای اندیشه بیشتر هم برای خودم هم برای دیگران.
از اینها که بگذریم زندگی در خارج از کشور تجربه ای است که لااقل برای من قابل مقایسه با تجربه مرگ محسوب می شود. در ایران که باشی از گوشه و کنار حرفهایی می شنوی، گاهی فیلمی می بینی و اگر خیلی خوش شانس باشی مسافرت چند روزه ای می کنی به دیار کفر. اما تا در غربت برای پیدا کردن یک اتاق اینطرف آنطرف نروی درکی از مفهوم خارج از کشور پیدا نمی کنی. تا با چند تا از ایرنیهای خارج نشین دم خور نشوی (یا به اصطلاح جاهلی تا با آنان هم پیاله نشوی) از معنای غربت چیزی درک نکرده ای. انگار آدمها اینجا از مریخ آمده اند. همه چیز اینجا متفاوت است و می توان گفت تا حدی معکوس. مرام حماقت محسوب می شود و خیانت ارزش. معرفت اینجا معنای خود را از دست می دهد. انسانیت حول مفهوم فرد دور می زند. کلمه ی ما می میرد و من جان می گیرد. سخن کوتاه اینکه همه چیز اینجا تازگی و جالبی خود را دارد.
و من بعد از قریب به 3 سال زندگی دور از کشور برآنم تا از هر دری بنویسم. از اوضاع سیاسی کشورم، از تحلیلهای خارج نشینهای الکی خوش سلطنت طلب تا زندگی دانشجویی در اینجا و مشکلاتش.

زبان در دهان خردمند چيست.........كليد در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند كسى.......كه گوهر فروش است‏يا پيله ور