۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

من و اتوبوس

تا چند وقت پیش فکر می کردم بزرگترین حماقتی که در رابطه با اتوبوس می شه انجام داد اینه که:
تو ایستگاه منتطر اتوبوس نشستی. اتوبوس میاد و راننده درو باز می کنه. و تو در حالی که داری با آهنگ آی پادت حال می کنی به راننده لبخند می زنی و از جات تکون نمی خوری. راننده هم لبخندتو با لبخند جواب میده در و می بنده و می ره؛ و تو تازه بعد از 10 ثانیه که اتوبوس راه افتاد، شروع می کنی دنبال اتوبوس دویدن.

دیشب فهمیدم که از اون کار احمقانه تر اینه که:
تو ایستگاه منتظر اتوبوس وایستاده باشی و وقتی دو تا اتوبوس با هم وارد ایستگاه میشن، تو اتوبوس اشتباهی سوار بشی و در حین مسیر هی با خودت فکر کنی که "کی مسیر اتوبوسها رو عوض کردن؟"

و فکر می کنم هنوز جای پیشرفت داره. چطور؟ اینکه تو ایستگاه اتوبوس با یک نفر قرار بزاری. و وقتی می ری سر قرار اتوبوس که میاد سوار شی و بری و بعد فکر کنی راستی کجا می خواستم برم؟

از سلسله خاطرات گیجعلی