۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

من و مرتضی عبدللهی

امروز یکی از دوستان تو فیسبوک شعری رو به اشتراک گذاشت از مرتضی عبدللهی. تو پرانتز باید بگم که اگر شعر رو گوگل کنید، هزاران سایت و وبلاگ رو خواهید دید که حاوی این شعرند ولی به ندرت اسم شاعر رو ذکر کردند. من این کار رو اصلا اخلاقی نمی دونم و به نظرم ارجاع به نام شاعر حداقل احترامیست که می توان به او نهاد.
به هر صورت من یه جوابیه خیلی مختصر برای شعر آقای عبدللهی سرودم که دوست دارم در اینجا به اشتراک بزارم و امیدوارم که خوشتون بیاد.


این شعر از مرتضی عبدللهی:
یک شبی مجنون نمازش را شکست / بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود / فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او / پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای / بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای / وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی / دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن / من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم / این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم / در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی/ من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم / صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد / گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت / غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی / دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی / در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود / درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم / صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
 ------------------------------------------------
و اینم جواب من:
گفت مجنون با صراحت کی خدا / خنده آرد مرده را این ادعا
عشق لیلی را تو بر جانم زدی / بی گنه بر آتشِ آبم زدی
کاشتی این درد را در سینه ام / غسلها کردم به آب دیده ام
نذرها کردم بخوانی فال من / از سکوتت گشت حیران حال من
کرده ای آواره صحرا مرا / گشته ام خوار و خفیف اما چرا؟
حال گویی که چرا کافر شدم / بر وجودت گاه بی باور شدم
تو خدایی و منم خاک درت / لیک بنگر اندکی بر کرده ات
سهلتر آن بود، یا رب، از الست / عشق تو بر سینه ی من می نشست
من نخواهم شاه بودن با عذاب / من نبینم آب را اندر سراب