چهره امروز در آینه فردا خوش است
چند شبیست که دست طبیعت با من یار بوده و چراغ کلبه کوچک مرا روشن نگاه داشته است. در زمستان سرد سیاتل که به قول شاعر حتی نفس هم در برابر چشمانت به سیاهی می گراید، دوستان با ذوق و اهل دل دور هم جمع می شوند و وجودشان، گرما بخش دلهای افسرده است. و این دور هم جمع شدنها که جدای از تازه کردن دیدارهای قدیمی، با ساز و آواز و بحث و گفتگو همراه است مرا یاد سالهایی نه چندان دور می اندازد. سالهایی که در خوابگاههای ایران تقریبا هر شب و هر روز چنین جمعی داشتیم. یادش بخیر که هر شب دور هم جمع می شدیم اخوان، حافظ سعدی و ... می خواندیم، تار و سه تار و تنبور و تمبک و... می نواختند و در آسمانها سیر می کردیم. و افسوس که من نمی دانستیم که تک تک آن لحظات، تجربه زندگی در بهشت است. لحظاتی که امروز حتی به یاد آوردنش امید بخش تنهای خسته مان است. کاش این روزها، این بزم و ساز و آواز همیشه و همیشه ادامه می یافت.
این چند روز قبل از سال نو میلادی هم دوباره بعد از چندین سال، بودن در بهشت را دوباره تجربه کردم و این تجربه نشانم داد که بودن در چنین جمعهایی را دلتنگ شده ام. نمی خواهم از بودن در خارج و دلتنگی ناله کنم ولی واقعا من برای چنین جمعهایی ساخته شده ام. جمعهای روشن فکری است که هم سطح اطلاعات را بالا می برد هم صیقلی بر دلهای خسته است. امیدوارم سال جدید میلادی هر روزش خوش و خرم و پر از جمع با بچه های اهل دل باشد برای تمامی خسته دلان عالم.