۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه


و مویی که از ماست کشیده شد
و زخمی که باز شد
و مته ای که به خشخاش رفت

و جادوگر تریاک را کشید
و خنده ای سر داد
بس بلند

و کلاغان به دور قصرش
به پرواز درآمدند
قار قار کنان
چونان که صدای گریه خورشید را
دیگر کسی نشنید
و آسمان آبی
زیر بالهای سیاه
پنهان گشت.

و من
بر دیوار های سنگی شهر
چنگ می زنم
نا امیدوار
دیوانه وار
و گریان
به امید آزادی و فرار

افسوس! و صد افسوس!
که دستهایم
ناتوان است
و صدای فریادهایم
در قار قار کلاغان
گم شد.