۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

گل سرخ

دیروز: گل سرخ باغچه کوچکم را چیدم و در گودالی که در کنارش کنده بودم خاکش کردم. با دستهای خودم خاک را آرام آرم رویش می ریختم. نمی خواستم ساقه هایش بشکند یا گلبرگهای نازکش آسیب ببیند. خاک را با دستانم آرام آرام بر پیکرش می پاشیدم و با اشک چشمانم رفتنش را همراهی می کرد.

امروز: در باغچه کوچکم، جای خالی گل سرخ خودنمایی می کند. دلم برای طلوع صبحگاهیش تنگ شده است. دیگر نمی توانم از گلبرگهای سرخش معنای زندگی را بچینم. دیگر بوی دلنشینش مرا از خواب بیدار نمی کند. افسوس که آهنگ رقصیدنش در باد برای همیشه خاموش شده است.

فردا: گل سرخی را به خانه می آورم و در باغچه کوچکم می کارم. برگهایش را نوازش می کنم، گلبرگهایش را می بوسم و آبیاریش می کنم. کنار باغچه می نشینم و خندیدش به زندگی را به نظاره می گیرم.