امروز: در باغچه کوچکم، جای خالی گل سرخ خودنمایی می کند. دلم برای طلوع صبحگاهیش تنگ شده است. دیگر نمی توانم از گلبرگهای سرخش معنای زندگی را بچینم. دیگر بوی دلنشینش مرا از خواب بیدار نمی کند. افسوس که آهنگ رقصیدنش در باد برای همیشه خاموش شده است.
فردا: گل سرخی را به خانه می آورم و در باغچه کوچکم می کارم. برگهایش را نوازش می کنم، گلبرگهایش را می بوسم و آبیاریش می کنم. کنار باغچه می نشینم و خندیدش به زندگی را به نظاره می گیرم.