به سن و سال من که باشی، خودت را در شرایطی خواهی یافت که بسیاری از هم سن و سالهایت، یا کسانی که اندکی از تو جوانترند و یا مسنتر، ازدواج کرده اند و یا در یک رابطه جدی قرار گرفته اند. آنگاه است که خواسته یا ناخواسته به قضاوت می نشینی و از خود می پرسی که آیا مسیری را که این آدمها در آن قرار گرفته اند را می پسندی یا نه. آیا از نظر تو انتخابی که کرده اند عاقلانه است.
به نظرم بسیاری از آدمهایی که یک رابطه را شروع کرده اند و یا در شرف آن قرار دارند نه از روی آگاهی بلکه تا حدودی از روی جبر و فشار جامعه و بدون کوچکترین بررسی در این راه قدم گذاشته اند و عملشان بیش از آنکه جنبه عقلانی داشته باشد جنبه هوس و نگاه کوتاه مدت دارد. جملاتی چون در آن زمان بهترین انتخاب را کرده ام و یا چاره ای جز این نداشتم، جملاتی است که گاه برزبان این افراد جاری می شود و حاکی از نارضایتی عمیقیست که از وضع موجودشان دارند.
این مقدمه را چیدم تا یک اعتراف بکنم. اعتراف به یک حسادت. حسادت به یک زوج جوان که چند شب پیش مهمان خانه گرمشان بودم. چنان گرم که حرارتش را با تمام وجودت حس می کردی. عشقی که به هم داشتند را می شد در تک تک حرکات و کلماتشان مشاهده کرد. من به آنها نگاه می کردم و از خوشبختی که داشتند لذت می بردم. آری چنین است. وقتی دو نفر در کنار هم احساس سعادت و آرامش می کنند، این حس را به تمام و کمال به اطرافیانشان منتقل می کنند و آنها را در بهشت کوچکی که ساخته اند شریک می نمایند.
به نظر من، راز موفقیت آن دو و به طور کلی هر رابطه ای در نگاه مشترک است و مطمئنم که همگان بر این موضوع توافق دارند. ولی آنچه مرزهای تفاوت رابطه ها را خط کشی می کند فهم این نکته است. این مهم است که هوشیارانه و آگاهانه نگاه کنی و مطمئن شوی که آن کس که در برابرت ایستاده است به همان افقی نگاه می کند که تو می نگری. و این چیزیست که فقدانش در بسیاری از روابطی که می شناسم به راحتی حس می شود. برعکس افراد برای فرار از تنهایی یا فشار اجتماع ویا حرف این و آن سعی بر آن دارند که به خود بقبولانند که به همان راهی رهسپارند که طرف مقابلشان. و افسوس که سخت در اشتباهند.
این نکته را هم باید اضافه کنم که وجود نگاه مشترک و یا به عبارتی شاید متداولتر تفاهم به هیچ وجه به معنای نبود مشکل و اختلاف در یک رابطه نیست که این بر خلاف سنت طبیعت و ذات آدمیست. بلکه به این معناست که دو نفر با نگاه مشترک قادرند تا سنگهایی فتاده در مسیری که در آن حرکت می کنند را از سر راه بردارند.
برای مثال چیزی که به خصوص در اینجا زیاد مشاهده می کنم (و دوستانی که مهمانشان بودم هم به نوعی به آن اشاره کردند) آن است که طرفین یک رابطه در اینجا خیلی راحت بدون وجود دیگری به یک مهمانی می روند و یا با دوستان و آدمهای خودشان رفت و آمد می کنند. این امر (در بهترین نگاه) بدان معناست که برای آنها بود و نبود طرف مقابل حالتی خنثی دارد. و این امر در نظر من با آن اصل نگاه مشترک کاملا در تضاد است. دو نفر که در یک رابطه زناشویی قرار میگیرند از باهم بودنشان به مراتب بیشتر از نبودنشان "باید" لذت ببرند. این "باید" از آنجا نشات میگیرد که یک رابطه دونفری را آغاز کرده اند و از حالت فردی به در آمده اند. و اگر چنین نباشد به همخانه هایی می مانند که جز تختی که بر آن می خوابند هیچ اشتراک دیگری ندارند و دیر یا زود آن تخت هم از انحصار اشتراکشان بیرون خواهد آمد.