آمدی جانم به قربانت ولـــی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
ســنگدل زودتر میخواستی حــالا چـــرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیسـت
من که یک امروز مهــــمان توام فــردا چرا
آمدی آمدی
آمدی جانم به قربانت ولـــی حالا چرا
بی وفا بی وفا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نازنینا مـــــا به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهـــــای کوتاه و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
تازنین نازنین نازنین نازنین نازنین نازنین
نازنینا مـــــا به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهـــــای کوتاه و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
آمدی آمدی
آمدی جانم به قربانت ولـــی حالا چرا
بی وفا بی وفا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نازنینا مـــــا به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهـــــای کوتاه و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
نازنین نازنین نازنین نازنین نازنین نازنین
نازنینا مـــــا به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهـــــای کوتاه و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
آمدی آمدی
آمدی جانم به قربانت ولـــی حالا چرا
بی وفا بی وفا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
برگرفته از شعر شهریار