۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه
۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه
رقص

در گوشه ای ایستاده بود و طلوع خورشید را تماشا می کرد. به طرفش رفتم. دستش را گرفتم و شروع کردیم به رقصیدن. در تابش نور آفتاب بهتر می توانستم پوست سفیدش را ببینم، لبان سرخش را و سیاهی چشمانی که مرا بی اختیار به خود خیره می کرد. باد می وزید و برگهای مرده درختان را به زمین می ریخت. و ما می رقصیدیم در آهنگ خرد شدن برگها زیر پاهایمان. آه که من سرا پا حسادت بودم. حسادت بر قطره بارانی که بر گونه هایش لیز می خرد و بر زمین می افتد. و حسادت بر شکوفه ای که در مسیر سقوطش در لابلای گیسوانش به دام افتاده بود. می رقصیدیم و می چرخیدیم، با رقص دانه های برف و چرخش شبانه روز. رقصیدیم و چرخیدیم؛ پاهایمان سست شد؛ بر زمین افتادیم وغروب خورشید را به تماشا نشستیم دست در دست هم.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم/دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه
خدای شکست

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سهشنبه
تو خاورمیانه همه چیز برعکسه!
۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه
تازه نفسها

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه
۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه
۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه
از خانه شماره 13
۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه
سگها و گرگها
۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه
۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه
۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه
زندگی چیست؟

زندگی،
رقص تکه ابر سفید است در آهنگ باد
زندگی،
پرنده ایست پرگشوده در مهمانی مهتاب
پروازکنان تا بی کران
زندگی،
آب تنی جوجه اردکهاست در روز گرم تابستان
سر فروبرده به آب،
بی توجه به گذر سال و ماه
زندگی،
پایکوبی کرم است در بارش باران
بی آنکه بداند خوراک جوجه اردکها خواهد شد
زندگی،
دل لرزان شبنمیست
پیچیده در گلبرگهای گل لاله
از ترس نور
زندگی،
نگاه منتظر عاشق است
دوخته شده در افق
زندگی،
چشمهای توست
که جهانی را در بر میگیرد
و دستهایت
که گرما بخش دلها میشود
و سکوت من است
که در درونم فریاد می کشد
http://www.youtube.com/watch?v=YkhuZIfyOJU