سخن اهل دل است این و به جان بِنیوشیم
نیست در کس کرم و
وقت طرب میگذرد
چاره
آن است که سجاده به مِی بفروشیم
خوش هواییست فرحبخش،
خدایا بفرست
نازنینی
که به رویش مِی گلگون نوشیم
ارغنونسازِ فلک
رهزن اهل هنر است
چون
از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم؟
گل به جوش آمد و
از می نزدیمش آبی
لاجَرَم
ز آتش حِرمان و هوس میجوشیم
میکشیم از قدحِ
لاله شرابی موهوم
چشم
بد دور که بی مطرب و مِی مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت
که ما
بلبلانیم
که در موسم گل خاموشیم