۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

دفترچه یاداشت

نوشتن در دفترچه یاداشت قدیمی حال و هوای دیگری دارد. هرچند سالهاست که تمام صفحاتش سیاه شده، ولی هر چند وقت یکبار ورقش می زنم، گوشه ی سفیدی پیدا می کنم و کلمه ای می نویسم؛ کلمه ای که یاد آور هزاران جمله ی ایست که آرام آرام از ذهنها در حال پاک شدن است.

جوانتر که بودم او تنها پناهم بود. ساعتها می نشستیم و حرف می زدیم. از سفیدی ابر و از درختانی که هر روز رنگ عوض می کردند. تازه به نویسندگی علاقه مند شده بودم. می نوشتم و می نوشتم. قلم به دست می گرفتم و دنیای جدیدی خلق می کردم. دنیایی کامل به دور از تمام کاستیها. و امروز این دفتر قدیمی تمام دنیای من است.

در این تار و پود از هم گسسته گویی جاذبه ایست که مرا به خود می کشد. نمی توانم رهایش کنم. کاش می شد دوباره نوشتن را از سر آغاز کرد. کاش دوباره عقربه ها می ایستادند. کاش درختان دوباره رنگی عوض می کردند. ولی افسوس که نه من دیگر توان  گفتن دارم، نه این دفترچه نای شنیدن.

http://www.youtube.com/watch?v=jCSe66pWNmc&feature=BFa