اینرا نوشتم از آن نظر که امشب بحثی داشتم با یکی از دوستانم راجع به ایران و برگشتن. دوست من می گفت که حتی اگه تو ایران شرایط عوض بشه حاظر نیست تا 5 الی 6 سال بعدش به برگشتن به ایران فکر کنه. او معتقده که بلایی هم که الان سر مردم داره میاد چوب ناآگاهی خودشونه.
من با اینکه با نظر اون کاملا مخالفم ولی شاید بتونم بفهمم که چرا چنین حرفی میزنه. به طور کلی ما ایرانیها همواره خودمون را جدا از جامعه تصور کرده ایم. همیشه در طول تاریخ سعی داشتیم تنها گلیم خودمون رو از آب بیرون بکشیم. مهم نیست که بعد از من (گاهی بعلاوه خانواده کوچک دورم) چه اتفاقی می افته، مهم اینه که من از پل عبور کنم.
به نظرم ما ایرانیها با اینکه غربییها رو به فرد گرایی متهم میکنیم از آنها بسیار فردگراتریم. مفهوم فرد برای جامعه مفهوم خیلی جا افتاده ایست در غرب. در یک مثال ساده اونها سعی می کنند شهر و محیط زیستشون رو تمیز نگه دارند و این رو به عنوان یک وظیفه در برابر جامعه می بینند. ولی ما در طرف دیگه طیف قرار داریم. در برابر جامعه هیچ وظیفه ای نداریم. تنها وظیفمون بالا کشیدن خودمونه.
به نظر من به همین علت هم هست که ایرانیها به صورت فردی (گاهی) آدمهای به نسبت موفقتری هستند ولی خوب جامعه در یک سطح بسیار پایینی قرار گرفته. در مقابل جامعه غرب جامعه پیشرفته تریه.
باید تاکید کنم که افراد در غرب می کوشند که خود را بالا بکشند در این شکی نیست. بحث من اینه که در این بالا رفتن فاکتور جامعه رو هم در نظر میگیرن. خیلی از دوستان آمریکایی من در تجمعات محیط زیستی شرکت می کنند. یا کارهای داوطلبانه (بدون هیچ چشم داشتی) انجام میدند. مثلا خیلیهاشون بدون دست مزد در مناطق دور افتاده تدریس می کنند. این مفاهیم برای دوستان ایرانیه من کاملا بی معنیه و یا به قول یکیشون از روی شکم سیریه زیاده.
به نظر من علت پیشرفت جامعه ای مثل آمریکا به خاطر موفقیت چند نفر از نخبگانش نیست. به خاطر افرادیست که سعی کردند همراه با خود، جامعه رو هم به سمت بالا و رو به بهبود حرکت بدهند. باشد که ما هم از اونها یاد بگیریم.